هیچکس نباید آنقدر شاد باشد که روی مشکلات واقعی، سرپوش بگذارد و از صحبت درباره آنها اجتناب کند، اما از یک جایی به بعد، گله و شکایت دیگر سازنده نیست، مخصوصا اگر مخاطبت کسی باشد که هیچ اختیارات و قدرتی برای تغییر وضع موجود و حل مشکلات ندارد.
Jennifer Mizgata؛ مشاور عزیز، من در واحد IT یک شرکت کار میکنم و همکارم «کریس» که با او در یک اتاق هستم، دائم در حال ناله کردن است. واحد ما مدتها نیرو کم داشت. کلی پروژههای عقبافتاده داریم، با یک مدیریت ضعیف و حمایت ناچیز از سوی رهبری سازمان. حدود ۴ سال است که اینجا مشغول به کارم و در واحدهای مختلف کار کردهام. به همین خاطر میدانم که مشکل مربوط به سیستم است و فقط محدود به واحد IT نیست. من تقریبا تحلیل رفتهام، اما سعی میکنم تا زمانی که کار دیگری در یک شرکت دیگر پیدا کنم، با هر سختی که شده، کارها را به خوبی انجام دهم.
من واقعا کریس را دوست دارم. او ۹ ماه است که به شرکت آمده. تقریبا همسنیم، سرگرمیهای مشابهی داریم و خوب با هم کنار میآییم. وقتی از اینجا استعفا دهم، میتوانیم دوستهای خوبی باشیم و با هم این ور و آن ور برویم. هر دویمان هم با هم روراست بودیم و به هم گفتیم که دنبال کار هستیم.
اما او تمام طول روز بابت مشکلات اینجا غر میزند. وقتی مشغول به کاری هستم و تمرکز نیاز دارم، او دارد در دفتر چرخ میزند و نق میزند. تحمل اینجا به اندازه کافی سخت هست و گرچه گاهی بد نیست با هم غر بزنیم و خودمان را خالی کنیم، اما شنیدن نالههای بیوقفه او، شرایط را از اینی که هست بدتر میکند.
من هم در جواب به او میگویم: «آره، اینجا واقعا مزخرف است، اما فعلا مجبوریم تحمل کنیم» یا «آره، من خیلی وقته اینجا هستم و این مشکل را به شکلهای مختلف دیدهام، اما میتوانیم تلاش کنیم و بعضی چیزها را درست کنیم.»
حس میکنم راهحل شما این است که باید با او روراست باشم و بگویم که ناله کردنهایش من را به ستوه آورده (البته با کلمات بهتر)، اما این نامه را به شما نوشتم به این امید که شاید راهحل آسانتری وجود داشته باشد. نمیخواهم کار به جایی بکشد که با او بداخلاقی کنم. تمام مدتی که داشتم این نامه را مینوشتم او در حال غر زدن بود (حتی موقع ناهار که میخواستم استراحت کنم دستبردار نبود). صبرم دارد تمام میشود. پیشنهاد شما چیست؟
پاسخ: دوست عزیز، بودن در کنار کسی که صبح تا شب ناله میکند. طاقتفرساست. کاملا پیداست که تو با وجود علم به مشکلات، راهی برای تمرکز بر کارهایت پیدا کرده ای، اما بودن کسی که دائما در گوشت انرژی منفی میخواند، باعث میشود توجهت به چیزهایی جلب شود که اتفاقا سعی داری روی آنها تمرکز نکنی.
البته منظورم این نیست که آدمها حق ندارند در محل کار به مشکلات اشاره کنند. هیچکس نباید آنقدر شاد باشد که روی مشکلات واقعی، سرپوش بگذارد و از صحبت درباره آنها اجتناب کند، اما از یک جایی به بعد، گله و شکایت دیگر سازنده نیست، مخصوصا اگر مخاطبت کسی باشد که هیچ اختیارات و قدرتی برای تغییر وضع موجود و حل مشکلات ندارد؛ و واضح است که همکار تو، مدتهاست از آن نقطه گذشته.
برایم جالب است که امید داری بهجای صحبت کردن با او، راهحل آسانتری پیدا کنی. اما صحبت با او، تنها راهحلی است که کمک میکند دست از کارش بردارد.
در غیر این صورت، احتمالا فکر میکند تو گوش شنوای خوبی هستی و مشکلی با غر زدنهایش نداری، چون تا حالا هیچ اعتراضی نکردهای. فکر کنم ترجیح میدهی از صحبت مستقیم با او اجتناب کنی، چون گفتن این جمله، معذبت میکند: «دیگر درباره فلان موضوع با من حرف نزن!»، اما دانستنش بهتر است از اینکه این وضعیت اسفبار، ادامه پیدا کند مخصوصا که اگر ادامه پیدا کند، احتمالا یک روز قاطیخواهی کرد و با او بد برخورد خواهی کرد (که خودت گفتی نگران این مساله هستی).
این درباره هر رفتار آزاردهندهای صدق میکند. وقتی رفتار طرف مقابل، آزارت میدهد و مدتها، از ترس اینکه مبادا ناراحت شود، سکوت میکنی، مشکل ادامه پیدا میکند و خستهتر میشوی. در نهایت، آنقدر عصبانیتت روی هم جمع میشود که یک جایی منفجر میشوی. این در حالی است که اگر زودتر یک گفتوگوی منطقی با او میداشتی، کار به اینجا نمیکشید.
به علاوه، اگر همکارت آدم محترمی باشد، احتمالا از تو خواهد پرسید که چه چیزی باعث رنجشت شده. خودت را جای او بگذار. اگر تو همکارت را با غر زدنهای مکرر، دیوانه میکردی، ترجیح نمیدادی قضیه را بدانی؟
حتی اگر گفتن حقیقت برای یک لحظه، هر دویتان را معذب میکرد؟ اگر بعد از ماهها میفهمیدی که از دستت ناراحت بوده و دم نمیزده، خجالتزده نمیشدی؟
مهمتر از همه، قرار نیست این گفتگو آنقدرها هم دردآور باشد! معمولا وقتی از مواجهه میترسیم، دلیلش این است که تصوری که از آن گفتگو داریم، خیلی خصمانهتر از حد مورد نیاز است.
قرار نیست به همکارت بگویی: «تو آدم منفی و کسلکنندهای هستی و اینجا گرد غم پاشیدهای.» میتوانی خیلی نرمتر صحبت کنی و حتی میتوانی طوری حرف بزنی که انگار مساله بیشتر مربوط به توست. مثلا بگو: «میدانم اینجا مشکلاتی دارد، اما به این نتیجه رسیدهام که هرچه بیشتر دربارهاش صحبت کنم، بیشتر سرخورده میشوم. به نظرم اگر موقع کار، کمتر غر بزنم، کیفیت زندگیام بهتر میشود. خیلی خوب میشود اگر وقتی کنار هم هستیم، غر زدنهایمان را کنترل کنیم.»
اگر اینها جواب نداد، باید صریحتر صحبت کنی: «میدانم شرایط سخت است، اما اگر روی مشکلات تمرکز کنم، کار کردن برایم سختتر میشود. به خاطر سلامت روانم، دیگر نمیتوانم شنونده تو باشم.»
ممکن است مجبور باشی مرزهایت را هر از گاهی دوباره مشخص کنی، چون غر زدن، یک عادت است که در آدم رخنه میکند و ترک آن، زمانبر است. پس اگر پس از مدتی دوباره شروع کرد، فقط به او یادآوری کن: «من نمیتوانم سنگ صبور تو درباره این چیزها باشم.»
راستش، تو با گوش نکردن به نالههای او داری در حقش لطف میکنی. تو حالا برایش مثل سوپاپ اطمینان هستی که گاهی انرژی اش را پیش تو تخلیه میکند و همین باعث میشود هیچوقت اقدام جدی نکند. اگر این رویه را تغییر دهی، او احتمالا تلنگر خواهد خورد و تصمیم خواهد گرفت که آیا میخواهد آنجا بماند و با آن شرایط زندگی کند یا باید دست بجنباند و با جدیت بیشتری دنبال کار بگردد.
مترجم: مریم مرادخانی
منبع: Fortune