ما چگونه آنچه را که میدانیم، میدانیم؛ این اطلاعات از کجا آمدهاست و چگونه و در تحت چه شرایطی پدید آمدهاند و در خدمت منافع چه کسانی هستند؟ در رابطه بین فرد و نهاد است که ما قدرت را به روشن ترین وجه آن می بینیم.
کابل۲۴: دانشگاه بهعنوان نهاد از یک سو و استاد به عنوان یک کارگزار از سوی دیگر بهعنوان عاملهای اصلی این قدرت شناخته میشوند.
به عقیده فوکو دانشگاه صرفا نهادی نیست که بی طرفانه به ترویج دانش بپردازد، بلکه هرنظام آموزشی در واقع روش سیاسی است برای حفظ یا اصطلاح تخصیص گفتمانها، بههمراه دانشها و قدرتهایی که آن ها بههمراه دارند.
غیر ممکن است که قدرت بدون دانش اعمال شود و غیر ممکن است که قدرت منشا دانش نباشد. دانش یک امر بیطرف نیست و یکی از عناصر مهم در مبارزه بر سر قدرت( اجتماعی، سیاسی، فرهنگی) به شمار میآید و هر آنکه درگیر تولید دانش است مدعی قدرت نیز هست.
قدرت را باید فعل دانست و نه اسم؛ چیزی که کاری را انجام میدهد نه صرفا چیزی که می توان به چنگش آورد.
فوکو در قدرت و دانش میگوید؛ آن که به تحلیل قدرت می پردازد باید آن را چیزی بداند که در جریان است، یا چیزی که تنها به شکل زنجیر عمل میکند قدرت از طریق نوعی سازماندهی شبکه وار به کارگرفته و یا اعمال می شود.
افراد در واقع محمل های قدرت اند نه مواضعی برای اعمال. هر جامعه برای خود دارای یک رژیم حقیقت است.
که افراد معتبر و مقتدر آن را میسازند. قدرت دانش نیروی انتزاعی است که تعیین میکند که شناخت به چه چیزی تعلق خواهد گرفت.
تمایز میان خردیا دیوانگی؛ کدام رژیم حقیقت در دستگاه علم مدرن افغانستانی تولید شدهاست. پایاننامههایی که روی هم انبار شدهاند، مقالههایی که کپی شده، کارخانگی که دیده نشده و سرانجام دانشجویی که تا مرز دیوانگی پشرفته و گمشده در گستردهای از زشتی است که دیوانگی را از خرد تمیز نمیتواند؛ حاصل چیست؟
نیروی قدرت سازی به نام “استاد” کسی که راهنمای دانشجویانی است که برای انتخاب راه به دانشگاه آمدهاند. بدنهایی که به تعبیر فوکو در یک تعبیر تبارشناسانه آمده بودند که نقشی از تاریخ دانایی بر آنها نقش ببندد.
اما نقشی که روی این پیکرها حک شد؛ همان دانشی بود که با تکرار و جعل و بیاعتباری رقم خورده بود.
رانه یا نیروی فکری به جلو برنده این روند خود از دانش آگاهی نداشت و به تعبیر یاسپرس آگاهی از آگاهی را نمیدانست و به قول پائلو فریره دانشجو را به مثابه یک بانک اطالاعاتی پرورش داد تا آماده امتحان شود؛ بعد از سپری شدن روز امتحان دانشجو دیگر سپردهای برای اعتبار در دست نداشته باشد.
این مثالها تنها روشهای تدریس بود؛ اما از آنچه به عنوان کیفیت، استعداد، تحقیق، نوشته و ترجمه برای استاد مطرح است؛ خبری نبود.
برای بهتر روشن شدن موضوع مورد بحث؛ کتابی است به نام تاریخ و آگاهی طبقاتی اثر لوکاج؛ مترجم فارسی کتاب را با مقایسه با ترجمه های دیگر مشکلات ترجمه بوجود آمده در زبان انگلیسی را نیز در مییابد و اصلاح می کند.
با این ریز بینی بازهم استادی چون دکتر سید جواد طباطبایی(پژوهشگر فلسفه و سیاست؛ ایرانی) بعد از بررسی کتاب به هزار و یک دلیل ثابت میکند مترجم در جاهای بسیار دچار غلط فهمی شده است.
یا برای مثال استادی دیگر زمان تدریس درسی از هگل بیان میکند که بعد از بیست سال متوجه منظور هگل از یک کلمه می شود.
باید خواند حدیث مفصل از این مجمل؛ سازندگاه قدرت دانش در افغانستان، حتی پدید آوردگان خرد های آواره حاضر به خواندن کتاب های ترجمه شده نبودند چه رسد به تحقیق و جستجو در زبانهای اصلی.
استاد فلسفهای که یونانی نمیداند و آلمانی نمیخواند و یا استاد جامعه شناسی که فرانسوی را از عربی تشخیص نمیکند و استاد روابط بین المللی که انگلیسی را با روسی فرق نمی گذارد؛ چگونه ممکن است که به واژه های تولید شده جدید در علم خود دست پیدا کنند.
حال آنکه همان کتاب های ترجمه شده نخوانده معنای بسیاری از واژه های تخصصی را به درستی نمیتوانند انتقال بدهد؛ زیرا زبانی که متن به آن ترجمه شدهد قادر به فهم این واژه ها نیست.
بنابراین؛ مشخصا قدرتی را با دانش تولید میکند که این قدرت توانایی از بین بردن مرزهای قومی را در داخل یک چهار دیواری شخصی ندارد. چه رسد به حل مشکلات اجتماعی و ترسیم آیندهای درخشان.
ادامه دارد…