همانگونه که در یادداشت پیشین اشاره کردم، گالتونگ معتقد است سه گونه سیاست عملی و میدانی آمریکا و غرب در خاورمیانه و کشورهای اسلامی گویا تولید خشونت میکند و به منازعه دامن میزند: ۱. نگاه آمریکا به خود به عنوان یک امپراتور جهانی و اینکه جهان قلمرو امپراتوری اوست.
محمد امین احمدی
قسمت دوم
و لذا افول امریکا را به عنوان امپراتور نه به عنوان یک دولت و پدید آمدن جهان چند قطبی را بر محور تشکیل اتحادیههای منطقهای نظیر اتحادیه اروپا بر محور تمدنهای چندگانه، یک عامل مهم در راستای تحقق صلح و کاهش خشونت به شمار آورد. و تشکیل چنین جهانی را هم پیش بینی میکند و هم توصیه.
۲. باور غرب و امریکا به اینکه تمدن غربی یک تمدن جهانی است و تمدنهای دیگر فاقد توانایی و پیام است و لذا برای سایر تمدنها احترام لازم قائل نیست و از گفتگوی جدی میان تمدنها حمایت نمیکند .
۳. برخورد سخت و مملو از کشتار با جهادیستها و تروریستهای مسلمان . او معتقد است . اولا جنگ و کشتن در ذات خود نفرت و خشونت را در حد وسیعتر تقویت میکند و ثانیا هر خشونتی ریشه در یک منازعه حل ناشده دارد که باید شناخته شود . لذا ایشان اینگروهها را قابل مذاکره میداند و میگوید او با آنان مذاکره کرده است.
اگر بخواهیم در این چارچوب مخصوصا با در نظر داشت نکته سوم پیامد کشته شدن ظواهری را پیش بینی کنیم، ممکن است به تقویت نسخه سختکیشتر روریستها بینجامد.
گالتونگ در خصوص طالبان نیز تقریبا در همین چارچوب میاندیشد که در نوشته بعدی به آن خواهم پرداخت و عجالتا اشاره میکنم که این جانب پارهای از اجزای این نظریه را در نوشتهای که در این نشست ارائه کردم نقد کردهام .