زنان و مسافرت‌های روزانه

پدرم مرا به خانه عمه‌ام برد تا بعد از مدت‌ها دیداری تازه شود. عمه از زمان عروسی دخترش بسیار بی‌تابی می‌کرد؛ بی‌تابی او زمانی بیشتر شد که دخترش راهی دیار غرب شد، تا در آنجا زندگی تازه ای را شروع کند.

نویسنده: مسکا فیضی

کابل‌۲۴: داماد عمه بیشتر از آنی که وطنی باشد، خارجی بود. در جرمنی بزرگ شده بود و تحصیلات عالی داشت.

به سه زبان زنده دنیا صحبت می‌کرد و فردی متین و آرام بود. برای او از وطن خانم گرفتن، یعنی هنوز باورهای سنتی و دیرین و شرین ما که دختران وطن را یک سر و گردن از خارجی ها بالاتر می‌دانست در خانواده آن‌ها اهمتی ویژه‌ای داشت.

این باور کمی به من قوت قلب می‌بخشید، من یک خانم یک زن افغانستانی که حداقل در میان هم‌وطنان خود در بیرون از کشور جایگاهی داشتم.

عمه خانه خود را پر از یاد دختر خود می‌دانست؛ قصه های شیرین او از زمان پیش از تولد و بعد از تولد دخترش باعث شد ساعت ها از گفتگوی ما سپری شود.

“عمه جان دختر که شدی باید بروی خانه شوهر و این شوهر است که برای تو تصمیم می گیرد” این سخن مرا به فکر انداخت به فکر آینده ای نا معلوم با کوله باری از حسرت و آروز.

پدرم تماس گرفت؛ باید راه آمده تا خانه عمه را تنها باز می گشتم. از عمه خدا حافظی کردم، از خانه او تا سرک راه درازی بود، کوچه نسبتا باریک که باید برای عبور یک موتر ایستاد می‌شدی.

از خانه عمه کمی دور شدم که سه نفر از توجه مرا جلب کرد؛ چند نوجوان که گویی تازه به دوران غرور و سرور خود رسیده‌اند، با نزدیک‌تر شدن آن‌ها در من، حس بدی در حال شکل گیری بود.

وقتی به من رسیدن هر سه آنها با نگاهی سر تا پا و آلوده شروع به گفتن جملاتی کردن؛ مقبولک، قندولک و …. از من شماره خواستن که با بی اعتنایی من و رسیدن یک بایسکل سوار راه خورد را گرفتن و رفتن.

به سرک رسیدم نفسی تازه کردم که یک تکسی ایستاد شد و گفت” دربست” از آنجایی‌که پول زیادی با خود نداشتم جوابم منفی بود.

دیری نگذشت که موتر نسبتا مدل بالایی ایستاد شد؛ ” برسانمت دختر خاله” فردی جوان با کالای وطنی و موزیک بسیار بلند.

چند قدم به طرف عقب رفتم، گویی دست بردار نیست و با فریاد من صحنه را ترک کرد.

تاکسی لینی؛ مسیر خانه ما رو صدا زد، پشت سر سه نفر نشسته بودن و زمانی که خواستم وارد موتر شوم گفت باید دونفر کرایه بپردازی اگر نه پایین شو، گفتم کاکا من یک نفر هستم و از طرف دیگر هوا تاریک می‌شود می مانم سر سرک، گفت همین که است.

پایین شدم. موتر بعدی که مرا به بردن دعوت کرد، فرد نسبتا پیری بود که گویا وضعیت مالی خوبی دارد؛ گفت” کجا می روی خانم زیبا، شام مهمان ما می‌شوید” گفته این فرد با این ظاهر آب سردی بود بر پیکر خسته و مانده من، فردی با این سن و سال و حتما دارای خانواده است پس چرا؟

موتر لینی آمد، ایستاد شد، گفت “برادرها راه بدین همی سیاسر پشت سر بشینه کنار سیاسرهای دیگه” چهار نفر به زور کنار هم نشستیم؛ تمام مسیر راه به این موضوع فکر می کردم، که خانم مگر مادر نیست، خانم مگر خواهر نیست و خانم مگر انسان نیست.

مدیر خبرگزاری
کابل ۲۴ یک خبرگزاری مستقل است، راوی رویدادهای تازه افغانستان و جهان در ۲۴ ساعت شبانه‌روز. کابل ۲۴ در بخش‌ بازتاب‌ خبرهای تازه، تهیه‌ گزارش‌، ارائه تحلیل‌های کارشناسانه و حمایت از حقوق انسانی همه مردم افغانستان به ویژه زنان و اقلیت‌ها، و تقویت‌ و ترویج آزادی‌های اساسی و انسانی فعال خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *