۱۱۰ سال پیش در چنین روزی کشتی تایتانیک غرق شد. تصویری داستانی برآمده از یک فیلم غرق شدن تایتانیک را در ذهنما معادل عشقی با پایان تراژیک کرده است.
وقتی یک جامعه یا جمع انسانی با طوفان بیاعتمادی،ناامیدی، هراس و… روبرو میشود چه چیزی میتواند کمکش کند؟ واکنش اولیه این است که هرکس به فکر خودش باشد. واکنش بعدی اینکه یک عده در تاریخ و پیرامون خود بگردند که فکری یا شخصیتی را پیدا کنند و برای اثبات آن انقدر اغراق کنند که تاکید بر حقانیت خود، سبب شود به نزاع و مشاجره با دیگر مصیبتزدگان و شخصیت و تفکر مطلوب آنان بپردازند و این روند را تا پراکندگی و تشتت و تباهی جمعی دنبال کنند.
سال ۱۹۴۳ بود. کشتی «دورچستر»حامل نظامیان امریکایی به سمت ایسلند می رفت. اژدر زیردریایی آلمانی کشتی را هدف قرار داد. نهصد سرباز سرآسیمه دنبال نجات خودشان بودند و با توجه به کمبود جلیقه و قایق اوضاع خرابتر و کار به زدو خورد کشیده شده بود. چهارتن از فرماندهانی و به روایتی افسران ارشد که سابقه داشتن مقام روحانی هم داشتند اما راه دیگری را برگزیدند آنها جلیقه خود را به دیگران دادند.
به سمت دماغه کشتی رفتند. دست یکدیگر را گرفتند و مشغول نیایش به زبان دینی خاص خود شدند. آرامش عجیبی بر آن جمع حاکم شد. در آن روزها که حتا یک پروتستان و یک کاتولیک در جامعه امریکایی، کنارهم نیایش نمیکردند، سربازان ناظر آرامش عجیبی بودند که یک متدیست، یک پروتستان ، یک یهودی و یک کاتولیک دست در دست یکدیگر به آن جمع هراسان بخشیده بودند.
شاهدان عینی میگویند:«گویی بخشی از بهشت در زمین متجلی شده بود». همذات پنداری در دچار شدن به سرنوشت مشترکِ برآمده از فاجعه ای مشترک، ایمان عمیق، اتفاق بر نقاط اشتراک برای مقاومت در برابر عامل تهدید مشترک، پذیرفتن یکدیگر با مدارا و شفقت و ایثار به جای منیت دست به دست هم داد تا سربازان به سلامت و آرامش سوار قایق ها شوند و همزمان شاهد غرق کشتی و آن چهار تن شوند : جرج لنسینگ فاکس، الکساندر دیوید گود،کلارک پولینگ و جان پاتریک واشنگتن در آن لحظه نه تنها مسیح وار مشغول نیایش و رستگاری بودند و جمعی را نیز نجات دادند که الگوی انسانی آنان جامعه متشتت آن روز امریکا بلکه جهان را هم همدل و مصمم کرد . نام این چهار تن جاودانه و کمی بعد نشان «قلب بنفش» نظامی برای زنده نگاه داشتن راهشان درنظر گرفته شد.
چند ماه پیش از این، آمریکا دچار شوک حمله ژاپنی ها به پرل هاربر بود، تبعیض و تفرق مذهبی و فکری جامعه را درگیر خود کرده بود و نازیها در آشویتس کورههای آدم سوزی خود را برای اثبات تفوق یک اندیشه و نژادی خاص روشن کرده بودند، اما حالا وسط دریایی مواج و بر عرشه کشتی توفان زده، نمادی جدید برای امیدواری بشر به بهبود از طریق احیای فضیلتی اخلاقی سربرآورده بود.
اگر غرق شدن تایتانیک در بعد نمادین و ذهنی روایتی از تعامل و ایثار و در نهایت ناکامی میان دو نفر است غرق شدن کشتی دورچستر روایت تعاملی جمعی و الگویی اجتماعی است. این رویداد تنها به یک حوزه فرهنگی و جغرافیایی خاص تعلق ندارد، این ماجرا دلالت انحصاری بر گونه مذهبی مدارا ندارد، هرجا که ملت ها خود را در مصاف با قدرتی فراتر از اراده خود دیدند ، هرجا که قدرت سخت و نرم، جامعه را زیر فشار بیرحمانه خود گرفت، تنها یک چیز می تواند آرامش را به لشگری از هم گسیخته و متفرق بازگرداند.
اینکه مصیبت زدگان بواسطه سرنوشت مشترک و تهدید مشترک به نقاط مشترک میان خود برسند، شرط اولیه نجات جمعی است. این امر نیازمند ایثار نخبگان و مراجع فکری و اندیشهای است آنها هستند که میتوانند واژه ها را به معنای اصلی خود برگردانند، اولویت ها را تبیین کنند و با یکدیگر بر سر نقاط مشترک توافق کنند . این نخبگان در دنیای امروز فقط سیاستمداران نیستند.
هرکسی که سخنش محل اعتنای طیف گستردهای از مردم است، می تواند در این ماجرا نقش آفرین باشد. اینجاست که «امر مشترک » پیدا میشود و ایمان به بهبود و تغییر قوت و جمع پریشان برای نجات خویش نظم و نسق میگیرد و هرکس برای بخشش خود و دیگری به رستگاری جمعی بجای نفی دیگری میاندیشد؛ نه آنجا که نخبگان به سودای نجات خویش دیگری را لگد کنند، هرکس برای خود سرنوشتی مجزا از دیگران در نظر بگیرد، کینهها بین جمعیت مصیبت زده و تحت ستم، فزونی گیرد و تفرقه و نزاع، عادتی جمعی گردد.
سهند ایرانمهر