بلندیهای بادگیر امیلی برونته تنها چهار ماه پیش از مانیفست کمونیست مارکس و انگلس منتشر شد. با این حال، تأمل درباره ی بایرون و اسکات بیشتر محتمل است تا اندیشیدن درباب نسبت بین برونته و مارکس.
همچنین به میانجیِ میراث تعلیمی ارزشمندی که از رمانتیکها به برونته رسیده است، تشریح بلندیهای بادگیر در بستر شکوهِ رُمانسی گوتیک اغواکننده تر است، تا در زمینه ی نیروهای اجتماعی و اقتصادی آن.
با اینهمه، چنین دیدگاهی به رمان عملاً به غنی ترشدن شناخت ما از آن، و به ویژه، انگیزه های شخصیتها در سراسر متن یاری می رساند. علاوه بر این، چنین پژوهشی، چشماندازی در اینباره به دست می دهد که اساساٌ چرا برونته رمان را به این سبک و سیاق نوشته است.
انگیزه ی هیتکلیف در سراسر متنِ بلندیهای بادگیر ماخولیای انتقام از دشمنان قدیمی اش، هم ادگار لینتُن و هیندلی ارنشا، و هم فرزندانشان است. نظریه ی مارکسیستی چشماندازی درباره ی مسیری که او در پی انتقامجویی است ترسیم می کند: هژمونی اجتماعی و اقتصادی. شیوه ی انتقامجویی هیتکلیف از دشمناناش به زیر کشیدن آنها به لحاظ سلسله مراتب اجتماعی و چیرگی بر آنها بر مبنای توانایی اقتصادی است.
مفهوم مارکسیستیِ «ایدئولوژی» برای خوانندگان رمان مبنایی جهت فهم رفتار هیتکلیف به دست می دهد. لویی آلتوسر شرح میدهد که «ایدئولوژی، رابطهی تخیلی افراد را با شرایط واقعی هستیشان بازنمایی میکند».[1] او ادامه می دهد که این واقعیت تخیلی معمولاً به وسیله ی اقلیتی از مردم به جمعیتی انبوه تحمیل می شود که، از این واقعیت کاذب برای سرکوب آنها بهره می برند.[2]
در مورد بلندیهای بادگیر، هیتکلیف همزمان فریبکار و فریبخورده است. هژمونی اش او را بر سریر قدرت می نشاند، اما با به کاربردن قدرت اش، او خود و نه دیگران را می فریبد. او به خودش می قبولاند که کینه توزی خشنودی را برای اش به ارمغان خواهد آورد؛ کینه توزی همان ایدئولوژی است که هیتکلیف خود را با باور به اینکه می تواند بر اساس آن در زندگی به خشنودی برسد فریب می دهد. چنین چیزی نیست، همانطور که او کمی بعد لب به اعتراف می گشاید-پس از فراهم کردن موجبات غم و اندوه فراوان برای دشمنان اش، با اجتناب از فرصت رنج و آزاری دیگر (یعنی جدایی هیرتُن و کاترین جوان)، می گوید: نمی توانم طعم لذتبردن از نابودیشان را بچشم.»[3]
ماخولیای هیتکلیف در کینه توزی، چشم او را به روی واقعیتها و فرصتهای جهان پیرامون اش بسته است. این طرز فکر به بهترین شکل در نوع نگاه او به دیگران توصیف می شود:
«متأسفم، نلی، کارهایی که انجام دادم به هدر می رود،» با لحنی آهسته به من گفت. «دوشیزه کاترین، جوری که این احمق او را صدا می زند، به زودی متوجه ناتوانیاش می شود، و او را از خود میراند. میدانی اگر هیرتُن جای پسرم بود، ترجیح می داد روزی بیست دفعه به آن دخترک سر بزند. من هیرتُن را با تمام حقارتهایاش ترجیح می دهم. اگر هیرتُن پسر کسی دیگر بود دوستاش می داشتم، اما فکر می کنم کاترین به او علاقهای پیدا نمی کند. من او را در برابر آن موجود پست و رقت انگیز قرار می دهم، تا بلکه گلیم خود را از آب بیرون کشد. بعید می دانم حتی به هجده سالگی برسد. آه، نفرین بر این موجود مرده و بیروح!» (194).
هیتکلیف پسرش را با الفاظی تحقیرآمیز و عاری از صفات انسانی مورد خطاب قرار می دهد: «احمق»، «موجود پست و رقت انگیز»، «موجود مرده و بی روح». حتی ضمیر شخصی لینتُن از «او»ی انسانی به «آن»ِ غیرانسانی تغییر می کند. چنین ارجاعاتی آن هژمونی اجتماعی ای را نشان می دهد که هیتکلیف بر دشمناناش اِعمال می کند. لینتُن به این خاطر که با ادگار مرتبط است، هدفی برای انتقامجویی هیتکلیف است، کاری که او با تنزل اهمیت اجتماعیاش از یک شخص به یک ابژه به انجام آن مبادرت می ورزد.
این تنزلِ جایگاه اجتماعی با هدف هیتکلیف در مورد پسر جواناش مطابقت دارد: بهره بردن از او همچون کالایی در راستای ارتقای نیروی اقتصادیاش. هیتکلیف به لینتُن بر حسب «ارزش او» می اندیشد-فایده ی او در مقام یک عروسکِ خیمه شببازی در نقشه ی ازدواج که بدین معنا است که هیتکلیف می تواند کنترل عمارتِ گرینج را به دست گیرد. او حتی دربارهی انتظارش از آینده ی لینتُن با الفاظی مادی صحبت می کند و اذعان می دارد که او امید به زندگیاش را «محاسبه [می کند]».
هیتکلیف کاترین را در دنیای مادی اش جای داده است. با این فرض که کاترین نیز همچون او می اندیشد. هیتکلیف از این نگران است که مبادا او «حماقت [لینتُن] را دریابد و از ازدواج با وی سر باز زند، که در این حالت کارهایی که هیتکلیف انجام داده است «به هدر می رود». هیتکلیف چنین می پندارد که دیگران نیز همان دیدگاه عملگرایانه ی او از وضعیت را دارند.
چه بسا، پیشداوریهای هیتکلیف دربارهی گرایشهای ماتریالیستی کاترین بر مبنای تجربه ی پیشینی خود او از ازدواجاش با ایزابلا است. هیتکلیف با انگیزه هایی صرفاً مادی ازدواج می کند. او امیدوار است کنترل عمارتِ گرینج را به واسطه ی ازدواج با خانواده ی لینتُن به دست گیرد، هیتکلیف به ایزابلا اظهارِ عشق می کند و به او نیز اجازه می دهد تا عشق اش را باور کند (143).
از سوی دیگر، انگیزههای کاترین برای ازدواج به میانجی مادیات تباه نمی شوند. او هرچند خام و بی تجربه است، با این حال به نظر می رسد که صادقانه لینتُن را دوست دارد. در اهتمام او برای بیان احساساتاش به نلی صداقت و بی ریایی نهفته است. هنگامی که کاترین به پیگیری گستاخانه ی رابطه با لینتُن متهم می شود، داد میزند: «من نکردم! من نکردم! من هیچوقت به فکر دوستداشتناش نبودم تا وقتی که…» (201). از قرارِ معلوم، بر آن بوده است که بگوید تا زمانی که لینتُن به دنبال او نرفته عاشق او نشده بود. به هرحال، غم و اندوهی که کاترین به زبان می آورد بیانگر بی شیله پیله بودن او است.
رابطه ی کاترین با لینتُن نمی توانست به دور از دلمشغولیهای مالی باشد. همانطور که نلی برای ما نقل می کند، او «توانایی دلبستگی پرشوری به دیگران» را دارد که آن را در طرز برخورداش با لینتُن نشان می دهد (171). او به نلی می گوید که «مطمئن است اگر لینتُن به مراقبت کردن من از خودش تن دهد خیلی زود درمان خواهد شد» (213). چنین ابراز احساساتی از فداکاریِ (معصومانه) کاترین را بی درنگ در دنیایی متفاوت از دنیای هیتکلیف قرار می دهد، که آنقدر ماخولیایی است که در فکر انتقامجویی از رسم ازدواج برای رسیدن به اهدافاش با استفاده ی ابزاری از آن است.
در حالی که زندگی هیتکلیف بر محور اندیشه ی کیفررساندن به هر بهایی به روش خودش می چرخد، نگرش کاترین به زندگی از روی شفقت و ترحم است. بدینسان، پیشداوریِ هیتکلیف در این مورد که کاترین ناخودآگاه لینتُن را به خاطرِ کج خلقی و تندمزاجی اش ترک خواهد کرد خطاست؛ به جای آن، بسیار محتمل است که او با مراقبت و توجه رفتار و طرز برخورد لینتُن را اصلاح کند. شیوهی نگرش هیتکلیف به همه چیز با نظر به فساد و تباهی قدرت اقتصادی، راه و روش کاترین جوان نیست.
علاوه بر این، تلقی و برداشت هیتکلیف از هیرتُن وسواس فکری او درباره ی قدرت اقتصادی و اجتماعی را بازتاب می دهد. او به نلی می گوید که «هیرتُن را با تمام حقارتهایاش ترجیح [می دهد]». قبل از هر چیز، «ترجیح دادن» تصور تمنایِ رشک برانگیزِ چیزی که متعلق به دیگری است را به ذهن می رساند. در حقیقت، هیتکلیف صرفاً خودش را به خاطرِ آنچه ترجیح می دهد و آنچه دارد سرزنش می کند. علت اصلی جدایی هیتکلیف از هیرتُن رانه ی مقاومت ناپذیرِ هیتکلیف برای انتقامجویی از ارنشاها است. او با تحقیر پسرش، نادیده گرفتن تحصیلات و تنزل جایگاه او به عنوان خدمتکار بر مبنای سنت خانوادگیاش رفتار هیندلی را تلافی کرده است. میل به انتقام بر تمایل هیتکلیف به دوستی با هیرتُن چیره می شود و حتی به او همچون پسر خودش نگاه می کند. بدین ترتیب، با اینکه به یک معنا هیتکلیف توانایی انتقامگرفتن را دارد، ناتوان از شکل دادن به روابطی به لحاظ عاطفی رضایتمندانه است.
هیتکلیف بر آن می شود تا «[هیرتُن] را در برابر آن موجود پست و رقت انگیز [لینتُن] قرار دهد» و بدین ترتیب عقوبت کار را به بوته ی آزمایش بگذارد. هیرتُن، که به خواسته های عاطفی او از ارباباش اعتنایی نمی شود، بار دیگر همچون سلاحی در زرادخانه ی هیتکلیف انتخاب شده است.
بدین ترتیب، بسیار مهم است که هیتکلیف لینتُن را همچون موجودی «پست و رقت انگیز» توصیف می کند، که به معنای «حقیر» یا «زیردست» است، اما در عین حال می تواند به معنای «ذاتاً بی ارزش» هم باشد.[4] همانطور که پیشتر اشاره شد، لینتُن به لحاظ اقتصادی مسلماً بی ارزش نیست؛ ارزش او به مثابه ابژهای مبادله ای برای مایملک لینتُنها بی اندازه است. چه بسا، بی ارزش پنداشتنِ لینتُن صرفاً بی ارزش پنداشتنِ احساسی و عاطفی باشد؛ او هرگز نمی تواند مورد توجه و احترام پدرش قرار گیرد. این طرز تلقی خواننده را به اظهارنظر هیتکلیف ارجاع می دهد که اذعان می داشت اگر اوضاع و احول به گونه ای دیگر رقم خورده بود او می توانست به هیرتُن عشق بورزد. هیتکلیف در عین حال که به هیرتُن احترام می گذارد، او را مورد سوءاستفاده قرار می دهد، و این در حالی است که هیتکلیف از پسرش نیز سوءاستفاده می کند بدون اینکه هرگز کوچکترین احترامی برای او قائل شود. میل سیری ناپذیر هیتکلیف به انتقامجویی، چشمان او را به روی امکان برقراریِ رابطه ای معنادار با فردی که بتواند پسرش باشد می بندد.
از این رو، اثرگذاری انتقام به مثابه یک «ایدئولوژی» بر اعمال هیتکلیف-آنجا که انتقام از قرار معلوم محقق می شود- او را به سوی خطاهای ناگوارِ متعددی می کشاند. او اطرافیاناش را نه همچون انسان بلکه به مانند کالا در نظر می گیرد (لینتُن)، نسبت به نیات واقعی آدمها کور است (کاترین)، و احساسات نیکوترش را سرکوب می کند (هیرتُن). این باورهای نادرست از واقعیت، همانگونه که تری ایگلتون بدان اشاره می کند، مبتنی بر «آزادی گمراه کننده در استثمار دیگران» است.[5]
البته شخصیتهای دیگر رمان نیز بر مبنای حس انتقامجویی عمل می کنند، اما نه آنقدری که هیتکلیف چنین می کند. برای این شخصیتها، انتقام و کینه توزی سودمند است نه گمراه کننده. بر عکسِ هیتکلیف، آنها می دانند که انتقام عملاً خشنودشان نمی کند.
برای مثال، کتی مسنتر، با رغبتِ تمام انتقام خود را از هیتکلیف به خاطرِ سهمی که او در رنجهایاش داشته است می گیرد. کتی در بستر مرگ، هیتکلیف را با کلام اش آزار می دهد و متهم اش می کند به اینکه در واقع او را کشته است و می خواهد پس از مرگ اش او را فراموش کند. پاسخ هیتکلیف چنین است: اشاره می کند که او در گور به آرامش می رسد، در حالی که وی از سخنان بیرحمانه ی کتی تا آخرین روزهای حیات اش در رنج و عذاب خواهد بود. کتی پاسخ می دهد: «برای من آرامشی در کار نخواهد بود» (149). حتی هنگامیکه کتی دست به تلافیجویی می زند و از هیتکلیف به خاطرِ بیوفایی نسبت به خودش و سهم او در وخیمترشدن بیماریاش انتقام می گیرد، در می یابد که این کینه توزی برایاش آرامش را به ارمغان نخواهد آورد.
کاترین جوان نیز به همچنین مایه ی مباهاتاش است که می بیند قادر است انتقام بگیرد، در حالی که می داند این کار بیفایده است. او پس از ازدواج با لینتُن و بعد از این که هراس واقعیاش از موقعیت خود را در می یابد، با هیتکلیف از سرخوشی حزن انگیزی صحبت می کند که ناشی از وضعیت غم انگیزاش است. او به این امر اذعان می کند که به رغمِ رفتار ناپسندیده ی لینتُن عاشق اوست، و این واقعیت منجر می شود که او از دانستن اینکه می تواند کسی را دوست داشته باشد لذت ببرد، درست بر عکسِ هیتکلیف، که نمی تواند کسی را دوست داشته باشد. کاترین از فلاکت هیتکلیف همچون نوعی انتقام لذت می برد، در حالی که در همان لحظه در می یابد که او چیزی بیش از ستمگری پدرشوهر و بدخلقی شوهرش در انتظارش نیست. انتقام برای درد و رنجهایاش ممکن است مایه ی تسلی باشد اما هرگز یک راه حل نیست.
بدینسان، دیگر شخصیتهای رمان به واسطه ی ایده ی انتقام چشمشان بر روی همه چیز بسته نمی شود، بلکه در عوض تباهی و زوال آن را در می یابند: انتقام ممکن است به دشمن صدمه بزند، اما در نهایت مسائل ناشی از کینه توزی را حل و فصل نخواهد کرد.
مفهوم ایدئولوژی نه تنها برای کندوکاو در ماهیت انگیزه های شخصیتهای رمان سودمند است، بلکه همچنین برای فهم اینکه چرا برونته بلندیهای بادگیر را به این سبک و سیاق نوشته نیز دارای اهمیت است. جامعه ای که برونته رماناش را در آن خلق کرده بود، غرق در ایدئولوژیهایی بود که مسائلی را برای نویسنده پدید آورده بود. برای مثال، قدرت ایدئولوژیکِ نظام اخلاقیاتِ جامعه ی ویکتوریایی، حتی بر تکنیکهای نویسندگی برونته نیز اثرگذار بوده است. نقدهایی که به رمان بلندیهای بادگیر شده بود، نشاندهنده ی حمله به رمان از جانب کسانی است که مایل بودند از چنین نظام اخلاقیای حفظ و حراست شود. یکی از این منتقدین کتاب را «داستانی تلخ و ناخوشایند» نامیده بود و نویسنده را به خاطر مشاهده ی «برانگیختگی ناشی از سوژه های آزاردهنده و محال» نکوهش میکند.[6]
شارلوت، خواهر امیلی برونته، در مقدمهاش به ویراست دوم رمان جین ایر، وضعیت را به اختصار مورد سنجش قرار داده است: «به شیوه ی سنتی و عرفی زندگی کردن به معنای پایبندیِ اخلاقی نیست. خود بر حقبینی همان مذهب نیست. حمله بردن بر اولی به معنای هتک حرمتِ دومی نیست».[7] نه چیزی که مورد تأیید جامعه است همواره امری درست و بر حق است و نه چیزی که مریدان مذهبیِ متظاهر به آن ایمان دارند، ضرورتاً صادق است. بدینسان، حمله به زیستِ سنتی و عرفی و خود بر حقبینی (که امیلی برونته تلویحاً در بلندیهای بادگیر انجام میدهد) در عین حال غیراخلاقی بودن یا غیرمذهبی بودن محسوب نمی شود.
در پرتوِ این ایدئولوژی، تعمق در همان ساختار بلندیهای بادگیر هم جالب توجه است. این ساختار به نحوی تکوین یافته است که به خاطرِ نزدیکی مرتبط با رویدادهای رمان، از نویسنده در برابر احساس گناه محافظت کند.
روایتهای چندلایه و درهم تنیده نویسنده را از کنشهای درون رمان دور نگه می دارد؛ خواننده داستان را از زبان آقای لاکوود می شنود، که او هم آن را از نلی دین شنیده است، که او هم گاهی اوقات داستان خود را از زبان منبع دیگری که شنیده است نقل می کند. آقای لاکوود بیگانه ای از شهر است؛ نلی ناظر آرام و خونسرد رویدادها است. کناره گیری نلی از ماهیت پرشور عاطفیِ رویدادهای گوناگون به خصوص قابل توجه است. برای مثال، هنگامیکه نلی می بیند که هیتکلیف از روی خشم سرش را به درخت بلوطی می کوبد اظهار می دارد: «به سختی احساس دلسوزی می کردم-ترسیده بودم» (155).
این واقعیت که این دو شخصیت به لحاظ احساسی و عاطفی از رویدادهای پیرنگ فاصله گرفته اند-و بدین ترتیب برای هیچیک از رسومی که وقایع داستانی ممکن است نسبت به آنها بی اعتنا باشد سزاوار سرزنش نیستند-باعث می شود که خواننده کمتر آنها را مورد نکوهش قرار دهد. در نتیجه، برونته با دور نگهداشتن راویاناش از کنشهای درون رمان، خود را با فاصله گرفتن از نزدیکی به ماهیت غیرسنتی و حتی انقلابی رماناش در امان نگاه می دارد.
نویسنده: مردیث بیرمنگام
مترجم: بهزاد کورشیان
Bibliography
Althusser, Louis, “Ideology and Ideological State Apparatuses”, in Literary Theory: An
Anthology, ed. Julie Rivkin and Michael Ryan (Oxford: Blackwell
Publishing Ltd., 1998, pp. 294-304).
Bronte, Charlotte, Jane Eyre, (Oxford: Oxford University Press, 1993).
Bronte, Emily, Wuthering Heights, second edition (Boston: Bedford/St. Martin’s, 2003).
Eagleton, Terry, “Myths of Power: A Marxist Study on Wuthering Heights”, in
Wuthering Heights (second edition), ed. Linda H. Peterson (Boston: Bedford
Books, 2003, pp.394-410).
Gérin, Winifred, Emily Bronte: A Biography (Oxford: Oxford University Press, 1971).
“paltry, a.”, Oxford English Dictionary (second edition), ed. J. A. Simpson and E. S. C.
Weiner (Oxford: Clarendon Press, 1989, p. 114).
“Review of Wuthering Heights and Agnes Grey from the Athenaeum, 25 December
1847”, in The Brontes: A Life in Letters, by Juliet Barker (New York: The
Overlook Press, 2002), pp. 175-176 (p. 175).
[1] Louis Althusser, ‘Ideology and Ideological State Apparatuses’ in Literary Theory: An Anthology, edited
by Julie Rivkin and Michael Ryan (Oxford: Blackwell Publishing Ltd., 1998, pp. 294-304), p. 294.
[2] Ibid. p. 295.
[3] Emily Bronte, Wuthering Heights, second edition (Boston: Bedford/St. Martin’s, 2003), p. 276. All
further references to this text will be from this edition.
[4] ‘paltry, a.’ Oxford English Dictionary, second edition, edited by J.A. Simpson and E. S. C. Weiner
(Oxford: Clarendon Press, 1989), p. 114.
[5] Terry Eagleton, ‘Myths of Power: A Marxist Study on Wuthering Heights’ in Wuthering Heights (second
edition), edited by Linda H. Peterson (Boston: Bedford Books, 2003 pp.394-410), p.402.
[6] ‘Review of Wuthering Heights and Agnes Grey from the Athenaeum, 25 December 1847’ in The Brontes:
A Life in Letters, by Juliet Barker (New York: The Overlook Press, 2002), pp. 175-176 (p. 175).
[7] Charlotte Bronte, Jane Eyre, (Oxford: Oxford University Press, 1993