همانگونه که در یادداشت پیشین توضیح داده شد، در جنایت جنوساید افراد به دلیل قومیت، مذهب، نژاد و ملیت خود نابود میشوند. لذا این پرسش به وجود میآید چه چیز سبب میشود که اولا نابود سازی یک گروه قومی، مذهبی، ملی و نژادی برای بعضی دیگر از گروههای سیاسی و یا مذهبی …. به یک هدف مهم تبدیل میشود و ثانیا چگونه کشتن افراد به دلیل تعلق قومی، مذهبی، نژادی و ملی شان در ذهن و روان قاتلان که معمولا افراد عادی جامعهاند به امر عادی و توجیه پذیر تبدیل میشود؟
نویسنده: محمدامین احمدی
کابل۲۴: اگر بتوانیم پاسخ این دو پرسش را روشن کنیم و نشان دهیم که چنین چیزی در افغانستان نیز رخداده است، متفاوت بودن کشتار هزارهها قابل درک شده و ریشههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن نیز شناخته خواهند شد. در این صورت است که برای هر انسانی عدالت خواه مبارزه با این فرهنگ، سیاست و ساختار اجتماعی میتواند وظیفه اخلاقی مهم به حساب آید.
برای اینکه بتوانیم پاسخ این دو پرسش را به دست آوریم، مطالعات و تحقیقاتی که در مورد هولوکاست و جنوساید در مراکز تحقیقاتی جهان انجام شده است، لازم به نظر میرسد. لذا لازم است که ما در ادامه این تحقیقات و با استفاده از چارچوب نظری و روشهای آنها یک پژوهش ویژه در مورد هولوکاست و جنوساید در افغانستان داشته باشیم.
لکن در این یادداشت به اختصار به هردو پرسش پاسخی اجمالی و ابتدایی خویش را در معرض نظر عموم قرار میدهم امیدوارم که دست کم سوژهای تحقیق برای پژوهشگران جدی فراهم کند.
پاسخ پرسش نخست: گاهی این پرسش مطرح میشود، آیا هزارهها به جهت نژاد و قومیت خود کشته میشود و یا مذهب خویش ؟
پاسخ این پرسش در واقع پاسخ پرسش اصلی را نیز به دست میدهد. به هرحال میتوان گفت هستند گروههایی که دوست دارند افغانستان به لحاظ قومی یک دست تر باشند و یا دست کم گروههای قومی گوناگون بسیار ضعیف شوند. فکر میکنند، یک دست سازی و یا تضعیف اقوام مشکل منازعه را در کشور حل میکند و زمینه را برای تشکیل دولت مطلوب شان فراهم میکند.
عبدالرحمن خان (آنگونه که در سخنرانی تسخیر هزاره یاغستان به روایت کاتب در سراج توضیح دادهام) اینگونه میاندیشید و در همین راستا اقدام به نابودسازی هزارهها کرد، چون به گفته خودش وجود آنها را در مرکز افغانستان مانع عمده بر سر راه دولت افغان میدانست. اگر در عقبه کشتار هزارهها ادامه دهندگان راه عبدالرحمن خان باشند، بدون تردید هزاره به دلیل هویت قومی خود کشته میشوند و لو با توجیه مذهبی و تحت عنوان مذهب. اگر واقعیت امر چنین باشد، در صورت امکان دامنه آن وسیعتر خواهد شد.
اما اگر در عقبه این کشتارها گروههای مذهبی رادیکال باشند که هویت مذهبی بر آنها غالب و مسلط است، این کشتار میتواند به دلیل تعلق و وابستگی مذهبی هزاره ها باشند.
چون از نگاه این گروهها یکسان سازی مذهبی و یک دست بودن جامعه به لحاظ دینی و مذهبی آرمانی مقدس محسوب میشود. در یکی از جلسات مذاکره با طالبان در قطر از زبان چند نفر از مذاکره کنندگان ارشد شان شنیدم که استدلال میکرد، حامعه شیعه با شرکت در حکومت گویا بیش از حد قدرتمند شده است و آن را برای وحدت افغانستان نوعی خطر به شمار میآورد و به عین استدلال ظهور و گسترش سلفیت را در میان اهل سنت برای وحدت مذهبی جامعه اهل سنت افغانستان خطرناک میشمرد.
چنانکه میدانیم در راستای این نوع از تفکر؛ پاکسازی جامعه اسلامی از کفار و گروههایی که در حکم کفار اند، از برنامههای مهم داعش به حساب میآید و به همین دلیل به نسل کشی یزیدیها در عراق پرداختند. وجود چنین نیت شوم را در مورد هزارهها نمیتوان منتفی دانست.
پاسخ پرسش دوم: چگونه این گونه کشتارها برای مردم عادی که معمولا مباشران قتل اند و برای عموم جامعه توجیه پذیر و عادی سازی میشود؟ در جواب این پرسش میتوان گفت با استفاده از یک سلسله برچسپهای نژادی و مذهبی قومیت و مذهب قربانیان به عنوان مجرمانه تبدیل شده و قابل هرگونه سرزنش، نکوهش و نفرت میشود و با استفاده از عنوان قومی و مذهبی آنان از آنها انسانیت زدایی میشود. برای مثال در جریان هولوکاست یهود با سه ویژگی تعریف میشد؛ رباخوار، بردهدار و کمونیست.
در رواندا توتسی سوسک معرفی میشد. در بوسنیا مسلمان قاتل حضرت مسیح. ما در افغانستان نیز شاهد استفاده از عناوین مشابه در مورد هزاره هستیم که عبارتند از شیعه رافضی، مزدور ایران، فاطمیون، قاتل سنیهای عرب در سوریه و عراق، کسانی که میخ بر سر افراد ملکی در کابل زدهاند و رقص مرده را اجرا کردهاند و عناوینی از این قبیل . با این عناوین هزاره جرم شده است و سزاوار کشتن و برای جامعه هم کشتن شان چندان سخت و سنگین تمام نمیشود.