این یکی از بهترین کتابهاست، ماریانا الساندری، یک فیلسوف اگزیستانسیالیست است که روانشناسی بازاری درباره مثبتاندیشی را به چالش میکشد به ما مژده نمیدهد که پایان شب سیه سپید است، بلکه میگوید با قبول وضعیت، چشمهایمان را به به تاریکی عادت بدهیم.
کابل ۲۴: اینکه با یک چراغ قوه به یک گوشه از تاریکی نور بیندازیم و باقی وضعیت را کتمان کنیم در حقیقت تصور ناقصی از خود ما و وضعیت ما و هستی ه خود میدهیم، اما اگر به تاریکی عادت کنیم کم کم همه چیز را در اطراف خود میشناسیم.
سالها قبل اثر هنری در تیت مدرن لندن درباره تعریف زندگی اجرا کرده بودند، اجراهایی که هر ۶ ماه عوض میشوند اما در این اجرا دهلیز ریکی را ساخته بودند که آدمها با دوست خود به آن وارد میشدند و بعد همدیگر را گم میکردند چون آنقدر گرفتار شکایت از تاریکی و پیدا کردن روزنههای نور بودند نمیتوانستند به تاریکی عادت کنند زمانی که تصمیم میگرفتند دیگر تاریکی را باور کنند به آخر دهلیز رسیدهبودند.
این کتاب به ما میگوید که قبل از آخر دهلیز به تاریکی عادت کنیم و به کتابهای بیهوده و زرد روانشناسی باور نکنیم. با احساسات تلخ خود مثل اندوه و اضطراب کنار بیاییم، او درک عمومی از احساساتی مانند غم، اندوه و اضطراب را کاملا نادرست یا آسیبزا میبیند. در عوض، الساندری معتقد است که این احساسات میتوانند بینش عمیقی در مورد چیستی ما ارائه دهند و میتوانند به منبع رشد ما تبدیل شوند.
کتاب میگوید تقریبا دوهزارو پانصد سال میشود که متفکران مختلفی نور و ظلمت را همچون استعارههایی برای معرفت و جهل یا نیکی و بدی در نظر گرفتهاند. «مثلا افلاطون در رساله «جمهور» این پیوند را از زبان شخصیت سقراط آورده وقتی خطاب به دوستانش ماجرای عدهای زندانی را تعریف میکند که به اجبار در غاری حبس شدهاند، بیخبر از اینکه آفتاب همان بیرون است.»
اما «دیدن در تاریکی» میخواهد نشانمان بدهد که اگر پذیرفتن تاریکی را یاد بگیریم ، کمکم خودما تلخکامیهایمان را شریف، محترم و آشکارا بَشَروار خواهیم دید. الساندری در این کتاب با الهام از زندگی جمعی از فلاسفه و نویسندگان، رنج را خاصیت زندگی و برای نخبگان دلیل هوش و حساسیت شأن میداند. رنجهایی که به جای خوردن ما ما را میتوانند قدرتمند بسازند.
به قول جناب رودکی:
در بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگواری و سالاری
رضا محمدی


