آیا فکر می‌کنیم؟

اگر روایت‌ها را به ما تحمیل کنند، درد را به ما یاد بدهند، اگر عشق را برای ما تعریف کنند، آیا هنوز ما «فکر» می‌کنیم؟ یا صرفاً «داده‌»ایم در حلقه‌ای بسته، که فقط تکرار می‌کند؟

کابل ۲۴: افلاطون باور داشت که تنها شکل ممکنِ تفکر “گفت‌وگو”ست. یعنی فکرکردن همیشه یک‌نوع “سخن گفتن” است. سخن گفتن هم روی دو پایه‌ی مهم استوار شده: “گوینده” و “شنونده”. پس فکرکردن در تنهایی هم، همان‌ حرف زدن یا گفت و گوست بین من و خودم، اما در شکل خاموش و درونی‌اش.

پس چه فردی‌ترین لحظات تأمل و تفکر (خلوت با خود) و جمعی‌ترین شکل آن یعنی گفت و گو با دیگران، همگی ساختار ِدیالوگی دارند.

در این ساختارِ دو پایه، وقتی من حرف می‌زنم و دیگری می‌شنود، و بعد او حرف می‌زند و من گوش می‌دهم، حقیقت در بینِ ما پدیدار می‌شود. به عبارتی حقیقت فقط وقتی در فرآیند گفتگو آشکار می‌شود که هر دو طرف، نقش‌های گوینده و شنونده را به صورت متقابل بازی کنند.

اگر یکی حرف بزند و دیگری فقط بشنود، حقیقت در تاریکی باقی می‌ماند، حتی وقتی داریم تنهایی فکر می‌کنیم باید ساختار گفت و گوی خاموش درون‌مان برقرار شود تا حقیقت خودش را آشکار کند.

از این رو، بین گوینده و شنونده همیشه جهان سومی هست که در #میانه باقی می‌ماند و حقیقت همواره در آن بین و در حین گفت و گو بروز می‌کند و تا روش و رویه‌ی دیالوگی برقرار نباشد حقیقتی هم آشکار نمی‌شود. بر همین اساس است که افلاطون باور دارد حقیقت در طی مسیر پدیدار می‌شود و یک «راه»است!

بنابراین تفکر دشوارست. با اندیشیدن؛ حقیقت نمی‌تواند به صورت مطلق یکباره برایمان ظهور کند. وقتی می‌گوییم به حقیقت نهایی ِ فلان چیز رسیده‌ایم، یعنی خسته شده‌ایم، تنبلی می‌کنیم و می‌خواهیم مانع ِادامه مسیر شویم و جلوی تفکر ‌را بگیریم.

چون ما همیشه در مسیر شناختن باقی می‌مانیم و حقیقت از نگاه ما مدام تغییر می‌کند. به این خاطر که ما وجودی سیال داریم و دائم تغییر و تحول‌ایم مثلا؛ تعریفی که در گذشته از شجاعت یا آزادی داشتیم با امروز فرق دارد.

هرچه بیش‌تر آگاه بشویم، به خودمان هم آگاهی بیشتری پیدا می‌کنیم و وجه تازه‌ای از حقیقتِ یک چیز بر ما آشکار می‌شود. با اندیشیدن و فکر کردن دائمی، هی گسترش پیدا می‌کنیم و وجودمان غنی‌تر می‌شود و دریافت‌مان از حقیقت عمیق‌تر!

پس اگر کسی، چه در گفتگو با خودش و چه با دیگران، تلاش کند یکی از پایه‌های تفکر را حذف کند یا بخواهد که دیگری سکوت کند، تفکر را نابود می‌کند. چون تنها شکل ممکن تفکر، دیالوگ بین گوینده و شنونده است. به سوالی که در ابتدا پرسیدیم برگردیم: آیا در شرایط پیچیده‌ی دنیای هیبریدی ِامروز می‌توانیم فکر کنیم؟

کسی که نتواند خودش را روایت کند در گفت وگوی خاموش درونی و تفکر کم می‌آورد. تفکر، مستلزم این است که بتوانیم به کمک تخیل، قصه و تجربه‌ی زیسته‌ی خودمان را روایت کنیم.

اگر از قدرت روایت‌گری محروم باشیم، گوینده‌ی درونی ما لکنت می‌گیرد و شنونده‌ی درونی هم گیج می‌مانَد و دیالوگ خاموش درون ما به تک‌گویی ناقص تبدیل می‌شود.

این ناتوانی از روایت خویش، ریشه در این دارد که نمی‌توانیم خودمان را در پیوستگی زمانی ببینیم و نخ داستان زندگی‌مان پاره شده، در نتیجه تفکرمان هم متلاشی است.

تفکر بدون توانِ روایت‌گری، مثل موسیقیِ بدون ریتم و ناهنجارست. من روزانه، تعداد زیادی از آدم‌های اطرافم را می‌بینم که نه تنها از روایت کردن خودشان ناتوان‌اند بلکه حتی توان نوشتن دو خط نامه اداری را هم ندارند و از نوشتن گریزان‌اند. منظورم از روایت کردنِ خود، توانِ و قدرتِ بیان خویشتن، به شکل منسجم روی کاغذ است.

مهم‌ترین نکته‌ در نوشتنِ تفکر و روایت خود از تجربه‌ی جهان، نه ثبت اندیشه‌ها بلکه این است که در روایتِ مکتوبِ، داریم به تجربه‌ای از زندگی تعین و واقعیت می‌بخشیم که از ما مستقل می‌شود و هر کسی می‌تواند آن را درک کند و به شناخت متفاوتی برسد.

بنابراین اتفاق مهمی که در نوشتنِ و روایتِ خود، می‌افتد این است که تجربه‌ی ما از زندگی و هستی، هویت پیدا می‌کند و قابلیت به اشتراک گذاری و خاصیت دیالوگ‌پذیری دارد.

روایت ما از زندگیِ زیسته، از لحظه‌ی مکتوب‌شدن، دیگر محدود به خواست و اراده‌ی مای روایت‌گر آن هم نیست و در قالبِ شکلی از تفکر، هویت پیدا می‌کند که در مسیر آن، وجهی از حقیقت پدیدار می‌شود و می‌تواند بازتاب‌دهنده‌ی یکی از جنبه‌های خود واقعیت باشد.

مژگان خلیلی

کابل ۲۴ یک خبرگزاری مستقل است، راوی رویدادهای تازه افغانستان و جهان در ۲۴ ساعت شبانه‌روز. کابل ۲۴ در بخش‌ بازتاب‌ خبرهای تازه، تهیه‌ گزارش‌، ارائه تحلیل‌های کارشناسانه و حمایت از حقوق انسانی همه مردم افغانستان به ویژه زنان و اقلیت‌ها، و تقویت‌ و ترویج آزادی‌های اساسی و انسانی فعال خواهد بود.