فلسفهورزی عجیبترین کار ما در این جهان است. بعد از ۲۵۰۰ سال نه توانستهایم مسائل سنتی فلسفی مثل وجود و عدم، وحدت و کثرت و غیره را حل کنیم و نه مسائل انسانیِ اگزیستانسیالیستی دوران مدرن مثل؛ آزادی، تنهایی، مرگ، اضطراب و…را!
کابل۲۴: چرا فلسفه تمام نمیشود؟ چرا هنوز هم از پیشاسقراطیها تا افلاطون و از ارسطو تا نیچه و هایدگر و همه و همهی فیلسوفان بزرگ و مطرح دیگر
در حال تفسیر شدن دائمی هستند؟
مسئلهی فلسفه چیست که حل نمیشود؟ «تصرفِ حقیقت!»
و حالا بعد از طی این مسیری طولانی و پر زحمت تازه باید قبول کنیم تابه حال بر بستر کلمات پیچ میخوردهایم و حقیقت دستیافتنی نیست! چه اتفاقی افتاد که بعد از جنگهای جهانی، بحرانها یکی بعد از دیگری سر از خاک بیرون آوردند و به قول مارشال برمن «هرآن چه سخت و استوار بود دود شد رفت هوا»؟
(البته بهنقل از مارکس اما منظورم یادآوری کتاب «تجربهمدرنیته»ست نه منظور مارکس)
از دست رفتن یقین و قطعیت فقط به فلسفه مربوط نبود. همهی آنهایی که از قوانین طبیعی، فیزیک نیوتن و قوانین جبری مست شده بودند با از راه رسیدن عدم قطعیت زیر پایشان خالی شد و رقصان سقوط کردند.
چرا که اگر یافتههای فیزیک کوانتوم بهرهای از حقیقت برده باشد، جسم ما بیشتر به توهم شبیه است تا واقعیت. چون همین حالا که من نشستهام و دارم مینویسم در واقع روی سطح صندلی شناورم. همهی ما فضای خالی هستیم، من اگر تلاش کنم تمام قسمتهای پُر وجودم را جمع کنم به اندازهی یک ذره از خاک است نه حتی یک مُشت، بنابراین پُریهای همهی ما انسانهای روی کره زمین اندازهی یک حبه قند است: “جِرم همهی انسانیت!” بقیهاش فضای خالی هستیم و الکترونهایی که با شتاب در حال تقلا هستند و به هیچوجه رفتارشان قابل پیشبینی نیست.
چارهای نمیماند جز رها کردن رویای ثبات و پذیرشِ احتمال، امکان و آگاهی به موقعیتِ ناپایدار!
اما چرا این پذیرش از سر آگاهی نیست و از سر ناچاری است؟ چون دنبال تصرف و جزمیت هستیم و بودهایم، انسان ناپخته و خام، سکون و ثبات میخواهد، از شناور بودن میترسد و پریشان میشود!
همهی ما از این ناپایداری و این طور بودنِ جهانمان شکایت داریم و به جای تمرکز روی منابع وجودی سیال در دسترسمان، ورای آن را میجوییم تا کلیتاش را تصرف کنیم و به قطعیت برسیم!
نیچه میپرسد: «اگر حقیقت زن باشد چه خواهد شد؟ آیا این ظن نخواهد رفت که فیلسوفان همگی، تا بدانجا که اهل جزمیت بودهاند، در کار زنان سخت خام بودهاند؟…شک نیست که این زن نگذاشته است او را به چنگ آورند…به جد باید گفت که به دلایلی استوار و امیدبخش، تمامی جزمپردازیها در فلسفه، هرچند خود را با جبروت و نهایی و غایی جلوه دهند، چیزی نبودهاند مگر کودکمنشی و نوآموختگی عالیجنابانه!» (فراسوی نیک وبد، ترجمه داریوش آشوری، پیشگفتار)
مژگان خلیلی