«همه میمیرند» روایتی است از تمنای جاودانگی و نفرینی که در پی آن میآید. دوبووار در این رمان فلسفی، در چهرهی زنی جاودانه به نام رژینالده، پرسش دیرینهی بشر را بازمیتاباند: اگر مرگ را از زندگی حذف کنیم، چه چیزی از انسان باقی میماند؟
کابل ۲۴: او با زبانی دقیق و خونسرد، تناقض میان میل به بقا و نیاز به معنا را میکاود؛ جهانی که در آن زمان از حرکت بازایستاده، اما زندگی از درون تهی شده است.
در پس روایت عاشقانه و غمانگیز داستان، همان دغدغههای اگزیستانسیالیستی دوبووار و سارتر دیده میشود: آزادی، مسئولیت، و پوچیِ زیستن بیپایان.
رمانی برای آنها که از مرگ میترسند، و آنها که از جاودانگی.
سیمون دوبووار فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی، از چهرههای اصلی جنبش اگزیستانسیالیسم در قرن بیستم است. او در کنار ژان پل سارتر، فلسفهای از آزادی، مسئولیت و خودآگاهی انسان را بسط داد و در آثارش همواره به جایگاه زن در جامعه، رابطهی میان عشق و اختیار، و مفهوم مرگ پرداختهاست.
رمان “همه میمیرند” در سال ۱۹۴۶ نوشته و در ۱۹۴۶–۱۹۴۷ برای نخستینبار در فرانسه منتشر شد. دوبووار این اثر را بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم نوشت؛ دورهای که اروپا میان ویرانی و بازسازی، در جستوجوی معنایی تازه برای «انسان بودن» بود.
این رمان در فضایی شکل گرفته که بحران معنای زندگی، ناامیدی پس از جنگ و اندیشههای اگزیستانسیالیستی بر آن سایه انداخته است. دوبووار در قالب داستان مردی جاودانه و زنی فانی، به مسئلهی زمان، فناپذیری و پوچیِ رهایی از مرگ میپردازد.
جاودانگی در این اثر نه موهبتی آسمانی، بلکه نفرینی است که انسان را از رنج، معنا و عشق جدا میکند — تصویری استعاری از جهان مدرن که در آن انسان میان میل به جاودانگی و نیاز به محدودیت گرفتار است.


