نگاهی به مکتب فرانکفورت و نقش ماکس هورکهایمر

ماکس هورکهایمر (۱۸۹۵-۱۹۷۳ ) یکی از بنیان‌گذاران مکتب فرانکفورت و نظریه‌پرداز برجسته‌ای در زمینه نظریه انتقادی است. او در سال ۱۹۳۱ به مدیریت موسسه پژوهش‌های اجتماعی (مکتب فرانکفورت) رسید و به توسعه نظریه انتقادی پرداخت که بر مبنای تحلیل اجتماعی و تاریخی شکل گرفت.
افکار و اندیشه‌ها

کابل ۲۴: هورکهایمر به نقد جامعه مدرن و فرآیندهای عقلانی‌سازی آن پرداخت. او معتقد بود که علوم اجتماعی باید به جای تکیه بر روش‌های اثباتی، به تحلیل انتقادی و دیالکتیکی بپردازند. این رویکرد به بررسی تضادها و نابرابری‌های اجتماعی کمک می‌کند و به دنبال فهم عمیق‌تری از واقعیت‌های اجتماعی است.

هورکهایمر و آدورنو در کتاب «دیالکتیک روشنگری» به بررسی چگونگی تبدیل عقلانیت به ابزاری برای سلطه پرداختند و نشان دادند که پیشرفت‌های علمی ممکن است به بربریت منجر شود. این دو اندیشمند همچنین بر اهمیت هنر به عنوان وسیله‌ای برای نقد جامعه تأکید کردند، با این باور که هنر می‌تواند راهی برای رهایی از شرایط موجود باشد.

آثار مهم

از جمله آثار مهم هورکهایمر می‌توان به «دیالکتیک روشنگری» اشاره کرد که با آدورنو نوشته شده است. این اثر به بررسی فرآیند عقلانی‌سازی و تبعات آن در جامعه مدرن می‌پردازد. همچنین، هورکهایمر در مقالات خود به نقد مارکسیسم و تبیین نظریه انتقادی پرداخته است.

مکتب فرانکفورت

مکتب فرانکفورت با تأکید بر تحلیل انتقادی، تلاش کرد تا بین نظریه و عمل ارتباط برقرار کند. این مکتب به نقد فرهنگ، سیاست و اقتصاد پرداخته و هدف آن ایجاد تغییرات اجتماعی از طریق فهم عمیق‌تر از ساختارهای قدرت است. هورکهایمر بر این باور بود که نظریه باید در خدمت عمل اجتماعی باشد تا بتواند به تغییرات واقعی منجر شود. در مجموع، افکار هورکهایمر و مکتب فرانکفورت تأثیر عمیقی بر فلسفه اجتماعی و نظریه‌های انتقادی گذاشته‌اند و همچنان موضوع بحث‌های علمی و فلسفی هستند. نظریه انتقادی هورکهایمر و مکتب فرانکفورت به‌طور کلی در یک راستا قرار دارند، اما تفاوت‌هایی در رویکردها و تأکیدات آن‌ها وجود دارد.

نظریه انتقادی هورکهایمر

هورکهایمر بر این باور بود که نظریه انتقادی باید به نقد عقلانیت و فرهنگ مدرن بپردازد. او معتقد بود که عقلانیت می‌تواند به ابزاری برای سلطه تبدیل شود و هدف نظریه انتقادی، رهایی انسان از این وضعیت است. هورکهایمر بر اهمیت تحلیل دیالکتیکی تأکید داشت و به بررسی تضادها در جامعه مدرن می‌پرداخت. او نظریه انتقادی را به‌عنوان ابزاری برای فهم عمیق‌تر از واقعیت‌های اجتماعی معرفی کرد که باید به چالش‌های موجود پاسخ دهد.

مکتب فرانکفورت
مکتب فرانکفورت

مکتب فرانکفورت، که شامل هورکهایمر، آدورنو و دیگران است، به‌طور کلی بر تحلیل اجتماعی و فرهنگی تأکید دارد. این مکتب به بررسی پدیده‌های اجتماعی از منظر نئومارکسیستی می‌پردازد و تلاش می‌کند تا پیش‌فرض‌های قدیمی را به چالش بکشد. همچنین، مکتب فرانکفورت بر اهمیت هنر و زیبایی‌شناسی در نقد جامعه تأکید دارد، در حالی که هورکهایمر کمتر به این جنبه‌ها توجه داشته است.

نظریه انتقادی هورکهایمر و مارکوزه هر دو از اعضای مکتب فرانکفورت هستند، اما تفاوت‌های اساسی در رویکردها و تأکیدات آن‌ها وجود دارد.

۱.
به عقلانیت

هورکهایمر بر این باور بود که عقلانیت مدرن به ابزاری برای سلطه تبدیل شده است و نقد او بیشتر بر روی این جنبه منفی عقلانیت متمرکز است. او در آثارش مانند «دیالکتیک روشنگری» به تحلیل چگونگی تبدیل عقل به ابزاری برای کنترل اجتماعی می‌پردازد. مارکوزه، در مقابل، به مفهوم عقل به‌عنوان آزادی توجه بیشتری دارد. او تلاش می‌کند تا بین آرای مارکس و فروید ارتباط برقرار کند و بر اهمیت آزادی فردی و رهایی از قید و بندهای اجتماعی تأکید کند.

۲. هنر و زیبایی‌شناسی

هورکهایمر کمتر به هنر و زیبایی‌شناسی توجه دارد و بیشتر بر تحلیل اجتماعی و اقتصادی تمرکز می‌کند. اما مارکوزه هنر را به‌عنوان ابزاری برای نقد جامعه می‌بیند و معتقد است که هنر می‌تواند راهی برای رهایی انسان از شرایط موجود باشد.

۳. امید و یأس

هورکهایمر نسبت به تغییرات اجتماعی بدبین‌تر است و بیشتر بر نارسایی‌های موجود تأکید می‌کند. در حالی که مارکوزه امید بیشتری به امکان تغییرات بنیادی در جامعه دارد و بر اهمیت کنش‌های انسانی برای ایجاد تحول تأکید می‌کند. این تفاوت‌ها نشان‌دهنده دو رویکرد متفاوت در نظریه انتقادی هستند که هر کدام بر جنبه‌های خاصی از واقعیت‌های اجتماعی تمرکز دارند.

نتیجه‌گیری

در نهایت، می‌توان گفت که نظریه انتقادی هورکهایمر بیشتر بر نقد عقلانیت و سلطه تمرکز دارد، در حالی که مکتب فرانکفورت به تحلیل جامع‌تر پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی می‌پردازد. نتیجه‌گیری افکار و اندیشه‌های ماکس هورکهایمر در مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی به‌طور کلی بر پایه نقد ساختارهای اجتماعی و فرهنگی استوار است. هورکهایمر با تأکید بر اهمیت تحلیل انتقادی، به دنبال تغییرات اجتماعی و رهایی از سلطه‌های موجود بود. او در مقاله مشهور خود «نظریه سنتی و نظریه انتقادی»، نظریه انتقادی را به‌عنوان ابزاری برای نقد و تغییر جامعه معرفی کرد که می‌تواند به درک عمیق‌تری از واقعیت‌های اجتماعی منجر شود.

هورکهایمر معتقد بود که نظریه انتقادی باید از روش‌های سنتی فاصله بگیرد و به بررسی ساختارهای قدرت و نابرابری‌ها بپردازد. او بر این باور بود که این نظریه باید خودانتقادی کند و همواره در جستجوی تغییرات واقعی باشد. به‌طور کلی، اندیشه‌های هورکهایمر در مکتب فرانکفورت بر مبنای تحلیل دیالکتیکی و نقد ایدئولوژی‌های حاکم شکل گرفته است. او بر این نکته تأکید داشت که هدف نهایی نظریه انتقادی، رهایی بشر از قید و بندهای اجتماعی است، که این رویکرد همچنان تأثیرگذار بر مباحث اجتماعی و فلسفی معاصر باقی مانده است.

منابع

http://jafarhashemlou.blogfa.com/post/177

https://tinyurl.com/27r7ttwt

https://civilica.com/doc/676179

https://tinyurl.com/5a2ak5py

https://rasekhoon.net/article/show/706682/‌

فلسفه و نظریۀ انتقادی

http://asre-nou.net/php/view.php

 

 

نویسنده
صبور بیات، دانش‌آموخته‌ روابط بین‌الملل، نویسنده و روزنامه‌نگار در کابل است. آقای بیات بیش از یک دهه است که برای رسانه‌های مختلف داخلی و خارجی می‌نویسد. از او ده‌ها مقاله در حوزه‌های مختلف در رسانه‌های داخلی و خارجی منتشر شده‌ است.

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *