خاطرات فراوانی در وجود مان به طرز فراموش ناپذیری ریشه میدواند. میدانیم تورم روند افزایندهای نامنظم و افزايش قیمتها در اقتصاد است. ما در زندگی شخصی مان هرچند گاهی تورم و افزايش نامنظم خاطره داریم.
کابل ۲۴: خواندن و نوشتن به ما این امکان را میدهد تا زندگی مان را به اندازهی توان مديريت کنیم. من کم میخوانم، میدانید چرا کم؟ چون وقت زیاد میخواندم، یک دفعه متوجه شدم که زیاد خواندن تورم خواندگیست و تورم خوب نیست.
تصمیم گرفتم از خواندگیها استفاده کنم و کمی بنویسم. یک زمانی در نوشتن طولانی درگیر شدم و تورم طولانی نوشتن به جانام رخنه کرد و میفهمیدم که خستهکننده است اما بدلیل اینکه عادت کرده بودم نمیتوانستم به زودی دور شوم. به هر صورت میخواستم قصهای از یک فیلسوف تأثیرگذار در زندگیام را شما شریک کنم.
این ستاتوس طولانی یکی از قصههای تأثیرگذار در زندگی من است و اینجا شریک میکنم. برای من زندگی کییر کگوری مهم و تاثیرگذار بود. کییر کگور پسر یک بازرگان ثروتمند بوده است.
در دانشگاه کپنهاگ یزدانشناسی و فلسفه خواند. یک دوره از پیروان دو آتشه فلسفه هگل بود و بعدا فلسفه هگل را ساحل امن برای فرد و جایگاه فرد نمیدانست. میگفت هگل کاخ ” نظام فلسفی” را قائم مانده است ولی خودش در آن جایگاهی ندارد. از اين بخش میگذریم.
برای من آنچه جالب تمام میشود رابطهی رگینه اولسن است. کییر کگوری با رگینه اولسن نامزد شد و ازدواج کردند پس از مدتی رابطه برهم خورد و از همدیگر جدا شدند.
کییر کگوری پس از جدائی فرصت بیشتری برای مطالعه پیدا کند و زیادتر نوشت. کییر کگوری چون فرزند یکی از ثروتمندان دانمارکی بود با استفاده از میراث پدریاش فرصت مناسبی برای مطالعه و کار داشت.
رگینه اولسن در جائی نوشته است “دلم نمیخواهد دیگر رابطه خودم را با او به یاد بیاورم؛ او برای من رایحهٔ خود را از دست داده است”.
تلاش نافرجام رگینه اولسن برای رهایی از خاطرات کییر کگوری همین است. از طرف دیگر کگوری در وصیتنامه اش نوشته شده است: “من تمامی آثار و نوشتههایم را تقدیم کردهام به شخصِ بینامی که نامش روزی نامیده خواهد شد”.
خب آن شخص که در وصیتنامه کگوری آمده است کیست؟ آن شخص نامش رگینه اولسن است کسی که خاطرات دورانِ نامزدیاش با کگور را به اندازه صدها قرن با خود حمل کرد تا جایی که کگور دریابد که رگینه مهمتر از خداست.
رگینه در روزهای پایانی عمرش گفته بود که هنوز در ضمیرِ من چیزی لاینحل دربارهای رابطهای من و کییرکگور وجود دارد، و آن تمام خاطراتی بود که در وجودِ رگینه به طرز فراموشناپذیری ریشه دوانده بود.
همینطور ریکور در یکی از سخنرانیهایش تحت عنوانِ “تاریخ، خاطره و فراموشی” از یک بیماری لاعلاج سخن به میان میآورد، جایی که انسان دچار تورمِ خاطره میشود، ریکور آن را “بیماریِ خاطره” مینامید، اینجا بیمار بیش از حدِ معمول “خاطره” دارد و قادر به فراموش کردنِ تدریجیِ خاطرات خودش نیست.
در برههای از زندگی نسبتِ انسان با زمان برهم میخورد و از جایی به بعد مجبور میشود تمامِ امروزش را در گذشته سپری کند، ریکور میگوید آخر گذشته، گورستانِ عهدهایی است که بدانها وفا نشده است، انسانهایی که دچار تورم خاطرهاند مدام بر مزار این “عهدهای وفا نشده” مویه میکنند. “تورمِ خاطره” آسیبیست که آدمهای مهمِ زندگیمان به ما تحمیل میکنند.
سخن آخر و پایانی تأثیرگذاری این قصهای کوتاه است و آن همان بیماری تورم خاطرات است. گیر کردن در میانِ خاطرات و حسرت خوردن و نوستالژی نويسی بیماریست در واقع عملِ بهخاطر آوردن، آن هم در وجهِ افراطیاش شکلی از یک محاکمهای دائمی است، در این معنا بهیاد آوردن نه یک امکانِ رهایی بخش، بلکه اساساً یک تعذیبِ همیشگیست و کسی که دچار تورم خاطره میشود محکوم است تا برای همیشه ر رفت و برگشتهای زمانی اسیر شود.
وقتی در جامعهی چون افغانستان زندگی میکنیم و یا هم بخش از عمر مان در اینجا سپری کردهایم تلاش کنیم از تورم خاطره جلوگیری کنیم. فراموش کردن خاطرات تحمیلی آدمهای مهم زندگی مان خیلی هم ساده نیست ولی غرق شدن در آن آفت و نهایت بیماریست که منجر به مرگ تدریجی و از کار افتادن مان میشود.