همیشه به ما گفته شده چه بکنیم و چه نکنیم. کریشنا مورتی باور داشت در مراحل زندگی نباید تعلیم ببینیم، توصیه بپذیریم یا دستور بگیریم، فقط باید بیدار باشیم. برخی اوقات واژگان کاملاً گزنده یا نیشدار بر زبان میآورد تا شنوندگان را از خواب غفلت بیدار کند.
چکیده
مترجم: حسین مدنی
در مقالۀ حاضر با چشمان فیلسوف سرشناس هندی، جیدو کریشنا مورتی به ذهن و آگاهی ژرف مینگرم. او آگاهی کلی را جوهر ذهن آزاد میداند. انسانها همیشه از گذشتۀ خود درس گرفتهاند. آنها به درون خود سفر کرده و از بند عذاب روحی همیشگیشان رهیدهاند.
کابل ۲۴: از سرگوفتگی اجتناب کردهاند. جامعهای که در آن زندگی میکنیم باید خودانگیخته (ارگانیک) باشد، جایی که افراد در آن دست به گزینهای جز سکونت نزنند. همینجاست که منافع افراد و جامعه یکی است.
وی همچنین بر این نظر بود که ذهن باید کنجکاو و جستجوگر باشد. نمیتوان بدون سختی به خوشی رسید. بهخاطر همین سختی است که زندگی جمعی، نه در بخشهای جداگانه، ضرورت است.
غالباً بر بخشی از آگاهی تمرکز میکنیم و کلیت آن را از دست میدهیم. باید لایهلایۀ ذهن را پس زد تا رشد کامل رسید. کاوشی عمیقتر در این نکته و مطالعۀ فلسفۀ کریشنا مورتی برای فهم آگاهی انسان به روشی ساده اما انتزاعی و ژرف، واجب است.
کلیدواژگان: آگاهی کلی، آگاهی ژرف، ذهن آزاد، کریشنا مورتی، ذهن، جامعۀ خودانگیخته (ارگانیک)، جامعه.
مقدمه و معرفی کوتاه کریشنا مورتی
جیدو کریشنا مورتی (1895-1986) نویسنده و سخنور سرشناس مسائل فلسفی و معنوی بود: تغییر اساسی در تفکر فلسفی، ماهیت ذهن انسان، آگاهی ژرف و تکامل، مراقبه (مدیتیشن)، روابط انسانی و تغییر مثبت اجتماعی.
وی که میگفت جامعه اساساً محصول تعاملات افراد است، بر این نظر بود که تغییر اساسی در جامعه تنها از طریق تغییر بنیادین آزادانه در افراد امکانپذیر است.
او بر نیاز به دگرگونی ضمیر تمام انسانها تأکید میکرد و باور داشت که چنین دگرگونی با هیچ مقولۀ خارجی – سیاسی یا اجتماعی – صورت نمیپذیرد، بلکه باید از راه تحولی تمامعیار در درون و بینش به لایههای مختلف آگاهی بدان دست یافت.
او در خانوادهای تلوگو – که آن زمان هند استعماری در آن بود – به دنیا آمد و در اوایل نوجوانی کنار مراکز عرفانی آدیار در چنای (مدرس آن زمان) زندگی میکرد. در همان زمان با دو عارف نافذ، آنی بسانت و چارلز وبستر لیدبیتر آشنا شد.
آنها به کریشنا تعلیم دادند و او را به این باور رساندند که در آینده راهبری معنوی شود. اما، وی بعدها از جامعۀ عرفانی برید و به سراسر جهان سفر کرد و در باب مسائل اساسی انسان نوشت و سخن زد.
او گفتوشنودهای بسیاری با فیزیکدان سرشناس، دیوید بوهم و برخی پژوهشگران بودیست و یسوعی داشت. او چه هنگام بحث بر سر سیاست با ایندیرا گاندی، صحبت از فلسفه با روپرت شلدریک و آیریس مرداک، چه وقتی که شنوندگان را به چالش میکشید تا راستی سخنانش را بیازمایند، به تمام جنبههای احوال انسان میپرداخت.
کریشنا مورتی در سال 1984 در سازمان ملل دربارۀ صلح و آگاهی صحبت و جایزۀ صلح این سازمان را دریافت کرد.
زبان و عصارۀ اندیشۀ او
نه سبک نوشتهها، نه زبان و نه دیدگاههایش را میتوان دستکم گرفت. همینها هستند که باعث شده افراد بسیار زیادی او را درک کنند. او به اینکه انسانی مقدس – سادو، ناجی یا مسیح – باشد اعتنایی نمیکرد و بر این مسائل وقعی نمینهاد.
سادگی دیدگاههایش حتی در نوشتههایش جاری است. هیچ چیزی چندان پیچیده نیست. دانش زبان انگلیسی بریتانیایی وی عالی بود. رنه فووِره سبک نوشتن او را بیآلایش، خالی از ارجاعات اسطورهای یا دینی میدانست و از آن در تحقیقات روانشناسی استفاده میکرد.
کریشنا مورتی اصطلاحات و مثالهایی به کار میبرد که تابع هیچیک از دیدگاهها و سوگیریها قراردادی نبودند، اصطلاحات و مثالهایی که مرسوم و البته ملالتبار نبودند و پیش از او کسی به کار نمیبرد.
نوشتههایش طوری است که با یک بار خواندن مجابتان نمیکند. فقط منظر آنقدر سادهای در اختیارتان میگذارد که نمیتوانید باورش کنید؛ همان لحظه که میخوانید، متقاعد شدهاید. روشنترین و تکاندهندهترین سؤالات را در مورد زندگی و حقیقت طوری مطرح میکند که شک و تردید در شما ایجاد کند.
شیوۀ استفادهاش از تناقضات بهگونهای بود که نشان دهد او نیز انسانی عادی و فانی است؛ و ما انسانها هستیم که باید در درون به زندگی بیندیشیم، آن را به چالش بکشیم و در درونمان در پی پاسخ باشیم، نه جایی دیگر.
همیشه به ما گفته شده چه بکنیم و چه نکنیم. کریشنا مورتی باور داشت در مراحل زندگی نباید تعلیم ببینیم، توصیه بپذیریم یا دستور بگیریم، فقط باید بیدار باشیم. برخی اوقات واژگان کاملاً گزنده یا نیشدار بر زبان میآورد تا شنوندگان را از خواب غفلت بیدار کند.
جوهر نوشتهها و آموزههایش نظام آموزشی نبود که مراحلی داشته باشد. نظرش این بود که هرجا و هرزمان باید (از دورن، در مسیر زندگی) شروع کرد. او هیچ مکتب یا آیینی را پیشنهاد نمیداد.
کلود برادن جایی نوشته بود: «کریشنا مورتی چیز دیگری به زندگی نیفزود؛ او به راستی هرچه را که بین او و زندگی قرار داشت، پس میزد». کریشنا مورتی باور داشت که زندگیْ خداست و هر کنشیْ در خدا هویداست.
موضوعات را به اندازهای ساده شرح میدهد که بارها و بارها میخوانیدشان اما باز هم در آن غرقید. آموزههایش سؤالات بیپاسخی بر جای میگذارد، اما همانطور که خودش گفت: «حقیقت، دیاری ناشناخته است». کلود باردن بهخوبی آموزههای او را در چند کلمه خلاصه کرد:
«به زندگی اعتماد کن». او میگفت: «بیشتر مشکلاتمان ریشه در ترسمان از زندگی دارد و دین پناهگاهی برای گریز از آن ترس است. اگر بهجای ترس از زندگی به آن اعتماد کنیم، هرگز به ما خیانت نمیکند؛ این ماییم که به خود خیانت میکنیم».
کسانی که در کریشنا مورتی دین یا فلسلفهای جدید میجویند، بدان نخواهند رسید. او سخن تازهای نمیگوید، بلکه همیشه از آن میکاهد. سادگی آموزههایش ذهنهای مخدوشمان را مغشوش میکند.
مادامی که درک نکنیم مقصود تلنگرهای او برداشتن موانع ذهنیمان است، آموزههایش در نظرمان آشفته و مخرب جلوه میکنند. وقتی آنها را درک کنیم میفهمیم زندگی که ترسها، جاهطلبیها و خواستههایمان متزلزلش کردهاند، پوچ نیست، ارزشمند است.
انسان و ذهن او
آموزههای کریشنا مورتی مکتب یا سازوکاری ندارد، اما در جایگاه انسانی مقایسهگر، دوست دارم او را با ژان پل سارتر، پدر اگزیستانسیالیسم مدرن قیاس کنم. وی در آثارش به جایگاه انسان در سناریوی اجتماعی و سیاسی نیز میپردازد.
کریشنا مورتی بهخوبی میگوید که نمیتوان چیزی را بدون درک ضد آن فهمید. وی مثالی میزند: «تا وقتی خشونت را درک نکنیم، مسالمت را نمیفهمیم». زندگی بهخودی خود زنجیرهای از ارتباطات است و ما سعی میکنیم این زنجیر را حتی در متداولترین رویدادهای زندگی دستکاری و کنترل کنیم.
مثلاً، وقتی کسی از ما تعریف میکند به خود افتخار میکنیم، اگر کسی به ما توهین کند خشمگین میشویم، و طوری رفتاری میکنیم که واکنشهای مثبت به آن را جذب و نظرات منفی راجع به خود را کم کنیم.
نکته اینجاست که تنها نیمی از زندگی ما خودانگیخته است و از روی عادت زندگی میکنیم. او تأکید میکند که «آگاهی کلی و آگاهی ژرف به زندگی خارج از محدودۀ عادت منجر خواهد شد، کاری که هیچ قانون و مقرراتی نخواهد کرد. یک بار دیگر میگویم که قوانین و مقررات راه رهایی از دانستگی نیستند».
خودآگاهی
کریشنا مورتی به تصورات وقعی نمینهاد. میگفت تصور چیزی است که نیست. نمیتوان تصور را فهمید بدون اینکه دانست بخش دیگرش چیست. نمیتوان درستی و مسالمت را درک کرد بدون اینکه فهمید نادرستی و خشونت چیست.
نمیتوان حقیقت را بهخاطر وسعت و محتوایش موضوعی خواستنی یا بهدستآوردنی دانست. نمیتوانیم حقیقت یا سرمدیّت را به فرمولی منطقی در ذهنمان تقلیل دهیم یا چشماندازی ابژکتیو از آنها داشته باشیم.
نمیتوان چیزی را در زمان حال «دانست». حتی «من» نمیتواند لحظۀ حال آن را با خودپرسشگری درک کند – بهغیر از گذشتهاش. زیرا زمان حال قابل درک نیست، مگر اینکه به گذشته بپیوندند.
انسانها میتوانند تنها از گذشتهشان بیاموزند، نه حالشان. زیرا حالْ همین اکنون است. هرگونه تفکر و تأملی، شکلی از گذشتهنگری است.
نمیتوانیم مشکلاتی که بر رفتارمان تأثیر میگذارند را بدون بیدار کردن آگاهی و بصیرت درونمان حل کنیم. در اینصورت، پیشامدها را درک میکنیم و خود را از اندوه و غم میرهانیم.
واقعیت این است که خودآگاهی آزاردهنده است؛ هنگام خلسه و کلیت غایب است. کریشنا مورتی میگوید وقتی واقعاً خوشحالید و عمیقاً عاشقید، «من» نه خوشحال است نه عاشق. آزادی حالتی است که تمام آگاهی «من» متوقف میشود، چون دوگانگی که بایستۀ خودآگاهی است، در این حالت دیگر نیست.
تمام لجاجتمان برای برتریطلبی که چه خونها و اشکها که نریخته، فقط بهانهای است پوچ برای شانه خالی کردن از این واقعیت: جستن بیپایان امنیت بیرون از خود و روگردانی احمقانه از وضعیت واقعی خودمان. تنها در آگاهی کامل است که میتوانیم به عذاب همیشگی خودمان پایان دهیم.
ماهیت ذهن
همه میدانیم قدرت تفکر است که ما را از موجودات دیگر متمایز کرده؛ اما متأسفانه به همین دلیل است که در چرخۀ طبیعت خودمان را بالاتر از تمام موجودات میدانیم. غالباً در طول زمان از این قدرت اساسی سوء استفاده شده است. به نظر کریشنا مورتی، تا کنون ذهنمان را غلط فهمیدهایم و باید طور دیگری از آن استفاده کنیم، نه بهمثابه ابزار خودایمنی و خودافزایی.
ما دیگر انسانهای بدوی نیستیم و باید بر غریزۀ بقا مهر پایان بزنیم تا به آگاهی برتر برسیم. او میگوید اگر میخواهیم جامعهای انسانی داشته باشیم باید در تحول و تکامل دائمی باشیم.
از ذهنمان برای رسیدن به زیادهخواهیهای منمحور، رشد و قدرت شخصی و به تبع آن گرفتن فرصت از دست دیگران استفاده کردهایم. باید در رسیدن به جامعهای خودانگیخته تلاش کنیم نه جامعهای سازماندهی شده، زیرا جامعۀ سازماندهی شده همیشه سلسله مراتب را به ما قالب میکند.
معیارهای اخلاقی باید وجود داشته باشند، اما نه لزوماً در جامعۀ خودانگیخته، زیرا اعضای این جامعه دست به انتخابی جز عضویت آن نمیزنند؛ یعنی خواستهای جز عضویت آن ندارند، زیرا منافع آنها و جامعه یکی است و خود را در آن جامعه میشناسند.
اتحاد در چنین جامعهای اصلی نیست که مسئولان آن را جار بزنند، بلکه واقعیتی است که تمام اعضای جامعه میپذیرندش. در این جامعه هیچ چیزی بیش از استحقاق به کسی داده نمیشود.
جایگاه فرد در جامعۀ سازماندهی شده مسئولانه یا حقارتبار خواهد بود، اما تنها امکان است و بدون آن فرد جایی در جامعه ندارد. در مقابل، حقوق و آزادی که به فرد داده میشود، جامعۀ خودانگیخته را شکل میدهد.
این جهان پر از هرج و مرج است و این انسان است که باید درک کند بخشی از آن هرج و مرج، یعنی علت و معلول آن است. کریشنا مورتی میگوید روی آوردن از ناآگاهی به آگاهی نخستین میوۀ خرد و نشاندهندۀ سطح انسانی است و نباید ستیزی در آن باشد. یکپارچگی کلِ ساز و کار آگاهی ژرفْ پایۀ بیداری، ادراک، پندار و کردار است و از آرزوهایمان جداست.
ذهن آزاد
کریشنا مورتی میگوید تمام تجارب زندگیمان عمیقاً در ذهنمان حک شدهاند و بعدها بهصورت خوشی و درد در زندگیمان متبلور میشوند. گفتۀ وی شبیه نظر فروید است که باور داشت تجارب دوران کودکی پایۀ دوران بزرگسالی و شیوۀ سازگاریمان با زندگی است.
اما نظر کریشنا مورتی بدینجا ختم نمیشود. او نگاه وسیعتری دارد و میگوید هر کنشی که سعی میکنیم بهطور مثبت یا منفی نشان دهیم، عادتی را میسازد و اجازه نمیدهد ذهن آزادمان رشد کند.
برخی اوقات، حتی رنجمان نیز ریشه در عادتهایمان دارد و وقتی سعی میکنیم عادتی را رها کنیم، عادت دیگری میسازیم و سرانجام به سرکوبی عادت میکنیم.
باید بفهمیم عادتها پایان ندارند، بلکه میتوان تا حدی متوقفشان کرد. باید عادتمان را درک کنیم و بر آن چیره شویم، این کار مستلزم هوشیاری و صبوری بسیار است.
ذهن آزاد یعنی دروننگری صبورانه و هوشیارانه. در این راه، خود را از قفس افکارمان میرهانیم. وقتی از این قفس آزاد شدیم به آزادی نوی میرسیم. این آزادی به معنی رهایی از تجارب دردناک نیست، خلاصی از زخمی است که این تجارب بر روانمان زدهاند.
ذهن انسان و احساس
کریشنا مورتی میگوید احساس بخشی از ذهن است. ذهن حاوی خواستهها، عشق، حسادت، عواطف، باورهای متناقض، باورهای فریبنده و هر آنچه است که درک و احساس میکنیم.
تفاوت در ظهور و شدت آنهاست. آنچه باید تغییر داد، طمع و ولع است: دوست داریم در زندگی چیزهای خوب نصیبمان شود و رضایت و آرامش هم داشته باشیم.
خواستن چیزهای خوب مساوی است با طلب قدرت، اعتبار و جاهطلبی. اما رسیدن به آنها در کنار داشتن آرامش و رضایت، غیر ممکن است: ذهن سلیم جایی برای جاهطلبی و زیادهخواهی ندارد. خوشی اول آسان مینماید ولی مشکلها در آن میافتد؛ ماییم که خواهان خوشی بدون دشواری هستیم.
ذهن هنگامی به صلحِ کل میرسد که درد، سختی و پریشانی تأثیری بر آن نداشته باشد. زندگی در صلحِ کل بدین معنی نیست که زندگی را در قالب بخشها یا انگارهها ببینیم، بلکه یعنی مجموعهای از بخشها و ایدهها بدانیم و جنبههای مختلف زندگی را بههمراه شادیها و غمهای موجود در هر جنبه در یک زمان تجربه کنیم. هرچه جنجال درونمان کمتر، تجربۀ کلیت زندگی بیشتر.
آگاهی
کریشنا مورتی میگوید وقتی از جایگاه خود آگاه شویم، آگاهی کلی را درک میکنیم. آگاهیْ کلیتی است که افکار، رفتار، روابط، انگیزهها، عواطف، خواستهها، خوشیها، ترسها، آرزوها، رؤیاها، امیدها، غمها، شادیها و الهامات در آن وجود دارند.
میتوان آگاهی را متشکل از دو بخش فعال (رویین) و ساکن (زیرین) دانست. افکار، احساسات، و فعالیتهای روزانه پوستۀ آگاهیاند.
زیر آنها ناخودآگاه قرار دارد، وجهی که با آن آشنا نیستیم و گهگاه با الگوها، ادراکات و رؤیاها ابرازش میکنیم. ما تنها با گوشۀ کوچکی از آگاهی سر و کار داریم که بیشتر زندگیمان را شکل میدهد؛ ولی مابقی آن که ناخودآگاه مینامیم چه؟ حتی نمیدانیم چطور وارد آن شویم.
ناخودآگاه وجود دارد اما در نظر ما چون ذهن آگاه جایگاهی پیش پا افتاده، ملالتبار، ناچیز، اضطرابآور، مشروط و جلف دارد. وقتی به کلیت آگاهی واقف باشیم، در حضور کامل به سر میبریم. در این حال هیچ تنشی نداریم. تنش در زندگی هنگامی سر برمیآورد که سعی کنیم آگاهیمان را بخشبخش کنیم.
در زندگی چند چهره داریم. در محیط کار یک روی، با دوستان یک سوی و در خانه شخصی دیگریم. کسی که چندروی و هزارتوی است، هرگز بیدار نمیشود و به آگاهی کامل نمیرسد.
باید پرده از لایهلایۀ ذهن برداشت تا یکیک بخشهایش بر ما آشکار شود. ممکن است این سیر هفتهها، ماهها یا حتی سالها طول بکشد.
توجه شبیه تمرکز نیست. تمرکز حذف با خود دارد، اما در توجه (حضور) هیچچیزی نیست. معمولاً طوری بر مشکلات، تصورات و جهان پیرامونمان تمرکز میکنیم که گویی واقعاً آگاه نیستیم. فقط ظاهربین هستیم. آنچه ورای تمام اینهاست را نمیتوان به زبان آورد. باید هنگام راه رفتن، سخن گفتن و فکر کردن در آگاهی کلی بود. در آگاهی کلی بیچونوچرا است که درها باز میشوند و وارد آگاهی ژرفی میشویم که تضاد و زمان در آن نیست. خودمان را که تغییر دادیم، میتوانیم جامعه و جهانمان را تغییر دهیم. شناخت خویشتن، آغاز خرد است.
آزادی و آگاهی
آزادی در آگاهی بیچونوچرا به هستی و فعالیت هر روزمان خانه دارد. به نظر کریشنا مورتی، هر انسانی که ذهنی برای اندیشیدن دارد، یک تفسیر از آگاهی دارد. آگاهی لزوماً به معنی رها کردن زندگی و روی آوردن به حقیقت درون نیست، بلکه توانایی زندگی در صلح و درک آن، رابطۀ فرد با محیط، خانواده و دوستانش است. مفهومی بسیار شبیه کارما هست که نمیتوانم از آن سخن نگویم: «درست زندگی کن؛ کارِ خود کن کارِ بیگانه مکن، پلهپله تا رهایی راه نیست».
با اینکه به آموزههای فیلسوفان هندی مانند کریشنا مورتی کمتر توجه شده است، مطالعۀ آنها میتواند دریچهای نو بر فلسفۀ ذهن بگشاید. سادگی و لطافت در آثار کریشنا مورتی موج میزند، اما برای درک مفاهیم وی باید عمیق اندیشید. بایسته است که خوانندگان و پژوهشگران فلسفۀ ذهن آگاهی، آثار او را بخوانند تا به بینشی عمیقتر به ذهن، آگاهی، تکامل انسان، آموزش و پرورش دست یابند.
نتیجهگیری
- اندیشمندان معاصر حوزۀ ذهن و آگاهی میتوانند از فیلسوف سرشناس هندی، جیدو کریشنا مورتی بسیار بیاموزند.
- آگاهی از خویش اساس ذهن آزاد است. همیشه به گذشته نگریستهایم و خود را در مشکل انداختهایم، اما باید به درون بنگریم و بیش از این خود را ریشخند نکنیم و از سرکوب و سرزنش خویش روی گردانیم.
- جامعه یا سازماندهی شده است یا خودانگیخته. به نظر کریشنا مورتی، جامعۀ خودانگیخته بهتر است: اعضای آن دست به انتخابی جز سکونت در آن نمیزنند، منافع افراد و جامعه نیز مشترک است.
- باید ذهن را جستجوگر و پرسشگر پرورش داد.
- هیچ خوشی بدون سختی نیست و زندگی کردن در کلیت نه کثرت، یک باید است.
- غالباً بخشی از آگاهی را هدف میگیریم و ماهیت کلی آن را از دست میدهیم.
- باید لایه به لایه پرده از ذهن برداشت تا به رشد کامل رسید.
سؤالاتی که پس از خواندن این مقاله برایتان مطرح میشود
- آیا آموزههای کریشنا مورتی درخور درک مدرن از ذهن و آگاهی است؟
- آیا فلسفۀ کریشنا مورتی بینشی نو به ذهن انسان به ما میدهد و چراغی در مطالعات حوزۀ آگاهی انسان میفروزد؟
- آیا باید برای درک مفاهیم فلسفی هندی در باب ذهن و آگاهی آنها را با مفاهیم و نمونههای غربیشان مقایسه کنیم؟
نویسندۀ مقاله
آویناش دِ سوزا روانپزشک مشاور و رواندرمانگر در بمبئی است. او کتابخوان قهاری است و بیش از 95 مقاله برای مجلات داخلی و خارجی نوشته است. او به پژوهش دربارۀ اعتیاد به الکل، روانپزشکی کودکان و بزرگسالان، کندذهنی، اوتیسم، ناتوانیهای رشدی، زیستشناسی عصبی و جایگاه خودآگاهی در رشتههای مختلف علاقه دارد. وی همچنین مدیر علمی مؤسسهی آموزش و مدیریت رواندرمانی در بمبئی است. او در بیش از 18 مؤسسه استاد مهمان است و روانپزشکی، روانشناسی و رواندرمانی تدریس میکند.