پیسه‌داره کباب، بی‌پیسه ره دودِ کباب

چهره‌ی کبابی که پی‌هم صدا می‌زد:”پیسه داره کباب، بی‌پیسه ره دود کباب”، لای دود گُم‌ شده بود و پس از چند بار پکه‌ زدن با کف‌گیر آهنی چرب، روی کوره گَرس گَرس می‌زد و با این کار، به‌ پیش‌خدمتِ کافی می‌فهماند که کباب پخته و آماده شده‌است.

جاوید فرهاد
کابل۲۴: ۱۲ سال داشتم و تازه صنف شش مکتب شده بودم. مکتب ما پس از چاشت بود و سرِ ساعت یکِ پس از چاشت، زنگ آغاز درس‌های ما نواخته می‌شد.

روزها به‌دلیل ناداری، یک توته نان خشک تنوری نیمه سوخته را در بکس تکه‌ای که مادرم برایم دوخته بود، می‌گذاشتم و بی‌دَم و رنگ پریده، سوی مکتب می‌رفتم. گاهی روزها از فرط گرسنگی کم می‌بود که ضعف کنم.

مسیر من تا مکتب، از مقابل کافی کهنه‌ی حاجی “خال‌محمد” می‌گذشت، و این حاجی خال‌محمد در پختن کباب شُهره‌ی شهر بود.

به‌یاد دارم یک‌روز که می‌خواستم با نگاه‌های حسرت‌آمیز از برابر کافی خال‌محمد رّد شوم، بوی خوشِ کباب که از لابه‌لای دود دل‌انگیز آن بلند می‌شد، لرزه به‌ اندامم انداخت و سخت احساس گرسنگی کردم.

همان‌جا با بکس تکه‌ای کتاب‌هایم روی لبه‌ی تخت چوبی که دَم کافی گذاشته بودند، نشستم تا به‌زمین نیفتم….

آدم‌ها با اشتهای خاصی کباب می‌خوردند و به عکس‌های دود زده‌ی “هیمامالانی” و “دهرمندر” از فلم “راجاجانی” و چند تابلوی رنگ و رورفته‌ی دیگر که تصویر روی‌داد کربلا و شهادت “امام حسین” را به‌گونه‌ی خیالی بازگو می‌کرد، چشم دوخته بودند.

یک تصویر دیگر هم در قاب چرک و دود زده، تمثالی از حضرت علی را که شمشیرش را نیمه از غلاف کشیده و در کنارش شیری نشسته بود، نشان می‌داد.

کباب‌پزی کابل قدیم

چهره‌ی کبابی که پی‌هم صدا می‌زد:”پیسه داره کباب، بی‌پیسه ره دود کباب”، لای دود گُم‌ شده بود و پس از چند بار پکه‌ زدن با کف‌گیر آهنی چرب، روی کوره گَرس گَرس می‌زد و با این کار، به‌ پیش‌خدمتِ کافی می‌فهماند که کباب پخته و آماده شده‌است.

کافی‌وان آهنگ قدیمی هندی “تک دینا دن، برسات و می” را بلند گذاشته بود و چند تا آدم که چای سبزِ هیل‌دار را با نُقل بادامی می‌خوردند، با شنیدن آهنگ سر شور می‌دادند و یک‌نفر هم با تاری که از جیبش بیرون آورده بود، لابه‌لای دندان‌هایش را می‌کاوید.

من که دست‌وپایم از فرط گرسنگی می‌لرزید و دود مُعطر کباب و بوی دُنبه و گوشت دیوانه‌ام کرده بود، نان خشک تنوری را که مادرم در بکسم گذاشته بود، بیرون آوردم و خوردم….

در همین‌ اثنا شاگرد کافی آمد و با خشونت مرا از لبه‌ی تخت چوبی تیله کرد و گفت که بروم؛ زیرا جای مشتریانش را گرفته‌ام.

ناگزیر از آن‌جا رفتم و دیگر هرگز نزدیک آن کافی و آدم‌هایش نرفتم.

اکنون که سال‌ها از این ماجرا گذشته‌است، هر ازگاهی که به کبابی می‌روم، به‌یاد همان سال‌هایی می‌افتم که با چه حسرتی آرزوی خوردن یک خوراک کباب را داشتم. اشک گِرد چشمانم حلقه می‌بندد.

این ماجرا تنها منوط به من نیست؛ بل‌که روایت حسرت‌آلود هزاران انسانی است که شب‌ها گرسنه می‌خوابند و حتا نیم نان سوخته و چکیده‌ای هم برای خوردن ندارند.

بی‌گمان ما خدا نیستیم تا شکم‌ِ گرسنه‌ترینان را سیر کنیم؛ ولی معیارهای کاکه‌گی حکم می‌کند که اگر لقمه‌‌ای داریم، آن را از روی عاطفه و انسانیت با دیگران نصف نماییم تا از پدید آمدن یک نسل نیازمند، حسرت‌آلود و عقده‌مند در آینده جلوگیری کنیم.

“من برفتم، این حکایت را نوشتم یادگار!”

مدیر خبرگزاری
کابل ۲۴ یک خبرگزاری مستقل است، راوی رویدادهای تازه افغانستان و جهان در ۲۴ ساعت شبانه‌روز. کابل ۲۴ در بخش‌ بازتاب‌ خبرهای تازه، تهیه‌ گزارش‌، ارائه تحلیل‌های کارشناسانه و حمایت از حقوق انسانی همه مردم افغانستان به ویژه زنان و اقلیت‌ها، و تقویت‌ و ترویج آزادی‌های اساسی و انسانی فعال خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *