زندگی | سید رضا محمدی

این دفعه مست و مخفی و جادوگر آمده است شیطان شده بداخل جانم در آمده است این دفعه من گریخته ام در‌بدر ولی او هر کجا منم ز من اول تر آمده است در قهوه خانه مشتری ماه می‌شوم پیش از من او به صورت خدمتگر آمده است در مدرسه.

Read More

برای «افغانستان» و گریه‌ی یکریز | مهدی موسوی

برای آن‌همه کابوس و خاطرات عزیز! برای «افغانستان» و گریه‌ی یکریز برای حمله‌ی طوفان، به استقامت گل برای مدرسه‌ی دخترانه‌ی «کابل» برای آن تن تبدار در دو دست کثیف و اشک «مولوی» از «بلخ»، از «مزارشریف» برای بوسه‌ی ما در «هراتِ» طوفانی برای اسم تو با گویش خراسانی برای خنده‌ی.

Read More

برف

تو مثل سگ هستی چشم‌هایت از برف است تنیده‌های سپیدِ صدایت از برف است کدام مردم را کشته‌ای که در هر جا پس از گذشتنِ تو رد پایت از برف است دلت که خواسته بر من ترحم از باد است تنت که ساخته از من جدایت از برف است لب.

Read More

مترجمان؛ چهره‌های گمنامِ ادبیات!

کسانی‌که در حوزه‌ی ادبیات گمنام هستند مترجمان‌ اند، آنان را می‌تواند قهرمانان پشت‌ ِ پرده‌ای ادبیات لقب داد‌. مثلِ سربازان گمنام در حوزه‌ی نظامی و تولید کنندگان‌ برنامه‌های تلویزیونی، مانندِ کارمندان کارگران رسانه‌ای، مثلِ نویسندگانی که برای مجری و گردانندگان برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی می‌نویسند. کابل۲۴: همان‌گونه که در رسانه‌های.

Read More

تبعیدی‌های خاموش؛ درنگی بر کتاب «موزه تسلیم بی‌قید و شرط»

پیش از این‌که در باره کتاب «موزه تسلیم بی‌قید و شرط» اثرِ از دوبراوکا اوگرشیچ، بپردازم این شعر ماشا کاله کو شاعر آلمانی زبان لهستانی “پولندی” را این‌جا می‌گذارم و اندکی درباره‌ی تبعید و تبعیدی‌ها اشاره کوتاه می‌کنم. “دردِ کدام وطن؟ وقتی می‌گویم دردِ وطن، مرادم «رؤیا»ست، زیرا دیگر چیزی.

Read More

کاکا “عبدالقدیر بارانه‌ای”

کاکا “عبدالقدیر بارانه‌ای” را بیش‌تر مردمان شهر کهنه‌ی کابل می‌شناختند. وی مردِ کاکه، آزاده و بسیار شعرشناس و سخن‌شناس بود. پیشه‌اش کتاب‌فروشی بود و در کوچه‌ی کتاب‌فروشی دکان داشت. کابل۲۴؛ دکانش هم‌واره محل نشست و برخاستِ شاعران و ادیبانی چون: شایقِ جمال، استاد عبدالحق بی‌تاب، شایق افندی، استاد سرآهنگ، محمد.

Read More

مولای بلخ – مرحمتِ شعر فارسی

سر ریخت شعله، عشق و حذر غیر ممکن است باور کن از درِ تو سفر، غیر ممکن است من، با تو زاده گشته‌ام و رُشد کرده‌ام دل بستنم به جای دگر، غیر ممکن است امروز وارث پرِ طاووس، پلک ماست ا‌مروز که قضا و قدر، غیر ممکن است آواز صبح.

Read More