کاکا “عبدالقدیر بارانهای” را بیشتر مردمان شهر کهنهی کابل میشناختند. وی مردِ کاکه، آزاده و بسیار شعرشناس و سخنشناس بود.
پیشهاش کتابفروشی بود و در کوچهی کتابفروشی دکان داشت.
کابل۲۴؛ دکانش همواره محل نشست و برخاستِ شاعران و ادیبانی چون: شایقِ جمال، استاد عبدالحق بیتاب، شایق افندی، استاد سرآهنگ، محمد یونس حیران، حاجی غلام سرورِ دهقان کابلی، باقی قایلزاده و دیگران بود.
همواره چای سبز هیلدار و شیرپیره بهمهمانانش تعارف میکرد.
آدمِ درشت هیکل بود. لبهای متبسم داشت و دستارِ پهلوی ابریشمی بر سر میکرد.
میگفتند: سالها پیش بهدلیل همکاریاش با جنبش مشروطهخواهان و رفاقتش با زندهیاد عبدالهادی داوی (پریشان) چندین سال در دهمزنگ زندانی بودهاست.
افزون بر این، او از ارادتمندان نیای معانی حضرت بیدل بود و همواره در حلقههای بیدلخوانی اشتراک میکرد.
یکی از ویژهگیهایش در هنگام شنیدن شعرِ بیدل، دقت و توجه بهظرافتهای تشبیهی و استعاری در شعر بود.
هنگامیکه سخنی از جنسِ دل را میشنید، حالتش دگرگون میشد و ناخودآگاه سر شور میداد، آه میکشید و دورِ چشمانش اشکِ شوق یا اندوه حلقه میبست و سپس پنهانی از چشمِ دیگران، نمِ اشکش را با شَفِ دستارِ پهلویاش پاک میکرد.
در میانِ هنرمندان گذرِ “خرابات”، بیشتر بهآواز استاد محمد حسینِ سرآهنگ دلبستهگی داشت.
وقتی زندهیاد سرآهنگ در محفلِ خانهگیای آواز میخواند، کاکا عبدالقدیر بارانهای حتمن حضور داشت و عادتش بود که روبهروی استاد سرآهنگ در وسطِ مجلس مینشست و با هر بیت و تکبیتی که استاد از بیدل یا شاعران دیگر میخواند، عاشقانه سر میجنباند، آه میکشید، چشمانش پُر از اشک میشد و سپس با صدای بلند میگفت:
“واه واه گلآغا جان! (لقب گلآغا جان را خانواده، خویشان و ارادتمندان استاد از سرِ بزرگی و مهر بهاو داده بودند.)
پدرم میگفت که بارها از زبان استاد سرآهنگ شنیده بودم که گفته بود: آواز خواندن در محضر کاکا عبدالقدیر بارانهای، مزهی دیگر دارد؛ زیرا به باریکیها و ظرافتِ واقعی کلام ابوالمعانی آشنا است.
یکروز وقتی مُرد، بارانه شُکوهِ گذشتهاش را از دست داد. خانههای سنجی و گِلی دیگر نشاطِ سابق را نداشتند.
پس از مرگِ وی بارانهایها (باشندهگانِ گذرِ بارانه) میگفتند: با رفتن کاکا عبدالقدیر، برکت از این کوچه رخت بسته و بارانه از نفس افتادهاست….
جاوید فرهاد