نمایه: دکتر سید حسن اخلاق؛ فیلسوف، دینپژوه و مولاشناس مسلمان اهل افغانستان است که در حال حاضر در امریکا زندگی میکند. او از دانشگاه علامه طباطبایی تهران، دکترای «فلسفه غرب» دارد و هماکنون در دانشگاههای امریکایی «مریمونت» و «کاپن استیت» فلسفه اخلاق و در دانشگاه «جورج واشنگتن» اسلامشناسی تدریس میکند.
از دکتر اخلاق در حوزههای اسلام و فلسفه غرب، نواندیشی دینی و بررسی تطبیقی سنت فکری نیچه و مولانا کتابهایی به فارسی و انگلیسی، منتشر شدهاست.
آنچه در ادامه میخوانید گفتگوی اختصاصی خبرگزاری کابل ۲۴ با دکتر سید حسن اخلاق است. در این گفتگو بربنیاد زمینههای تفکر و تجربه زیسته دکتر اخلاق به مسایل مهم و مبتلابه فکری و اندیشهای از ایدئولوژی و حکومتهای ایدئولوژیک تا مولانا در غرب و تا چشمانداز تفکر در افغانستان، رهنمودهای مهم او به زنان و جوانان افغانستان و امیدمندیاش به رستگاری از گردونه دشوارگذار کنونی، مورد ارزیابی قرار گرفتهاست.
بخش نخست این گفتگو با عنوان «حقوق بشر در خدمت منافع کشورهاست؛ حکومتهای ایدئولوژيک، مردم را تحقیر میکنند» پیش از این منتشر شد و در بخش دوم با عنوان «دموکراسی در افغانستان، مبتذلترین بود؛ به آینده خوشبین هستم» عمدتا بر وضعیت اندیشهورزی در افغانستان تمرکز شدهاست.
به عنوان یک متفکر افغانستانی، چشمانداز تفکر در افغانستان را چگونه ارزیابی میکنید، آیا امیدی هست که از دل زیستجهان ظلمانی انسان افغانستانی، روزنهای به سمت یک چشمانداز روشن گشوده شود؟
سوال سختی است. من با ناامیدی خیلی نسبتی ندارم؛ لذا اینکه پرسیدید آیا امیدی هست، قطعا هست. اصلا آدمی یعنی امید. گفتم یکی از علتهایی که ایدئولوژیها هم از بین نمیروند این است که امیدهای بزرگ به آدمیان میدهند. قطعا امکان رویش و برخاستن تفکر در جامعه ما وجود دارد.
در چند دهه اخیر – حداقل چهار دهه اخیر- ما در افغانستان افول تفکر را داشتیم به خاطر همین بخشاش نکتهای است که شما اشاره کردید؛ حاکمان ایدئولوژیک در جامعه ما بودند. حالا چه ایدئولوژی چپی، چه ایدئولوژی اسلامی و چه ایدئولوژی به صورت بسیار مبتذل لیبرال دموکراسی. متاسفانه از بین این ایدئولوژیها که مبتذلترین صورتشان در افغانستان مطرح شد، مبتذلترینشان لیبرال دموکراسی بود.
در حاکمیت جمهوریت، زمانی که آقای ]یونس[ قانونی رییس پارلمان افغانستان بود مرا مهمان کرد در منزل خودش. به ایشان گفتم که یکی از خیانتهای بزرگی که جمهوریت دارد انجام میدهد این است که آرمانهای بزرگ انسانی را از افغانان میگیرد. حقوق بشر، حقوق زن، دموکراسی، آزادی، انکشاف و توسعه اینها آرمانهای کوچکی نبودند، اینها دستاوردهای حداقل دو هزار و چند صد سال بشر اند؛ ولی آنچنان به صورت مبتذلی در افغانستان مطرح شدند که مردم فکر میکردند دموکراسی یعنی لاابالیگری. حقوق بشر و حقوق زن یعنی تحقیر سنتها، تحقیر تاریخ، تحقیر فرهنگ، تحقیر دین، تحقیر زبان؛ ولی در هر صورت در چهار دهه ما حکومتهای ایدئولوژيک داشتیم. پیشتر از آن هم اتفاقاتی که در افغانستان افتاد را باید در ذیل دو قرن اخیر بررسی کرد. وقتی افغانستان از ایران جدا شد، به آسیای میانه متصل شد. آنجا تجربه روسیه تزاری بود.
از سوی دیگر در شرق افغانستان، هند کبیر بود که تجربه استعمار انگلیس را داشت. ذهنیت افغانستان در قرنهای نوزدهم و بیستم ذهنیتی بود که خود را در رویارویی با استعمار تعریف میکرد نه در چیزی که هست. هیچگاه افغانستان مجال نیافت که خودش را بشناسد، خودش را به تحلیل بگیرد، خودش را بفهمد که به دنبال چیست، چه بودهاست و چه میخواهد.
خود را همیشه در نسبت با دیگری ارزیابی کردهاست. این نسبت در حالت متعادل، بایسته خودشناسی است؛ ولی در حالت نامتعادل به بیماریهای زیادی میانجامد: به خودکمبینی یا خودفزونبینی یا غیرتهای بیمعنا یا چیزهای دیگری که در واقع ما در افغانستان دیدیم؛ ولی با همه این افول و با همه این ناامیدیها و مشکلات، من احساس میکنم که میتوان امیدوار بود.
مردم افغانستان، جدی و سختکوش هستند. اگرچه در زمان جمهوریت، بیماری تنبلی و کاهلی یا آسانگیری را در جاهایی رشد کرد؛ ولی خیلی به آن آلوده نشدهایم. هنوزهم تصور میکنم ذهنیت سختکوشی در ما هست و از خوبیهای دوره جمهوریت این بود که ما در ۲۰ سال گذشته از نظر کیفیت خیلی رشد نکردیم؛ ولی از لحاظ کمیت ما نسلی داشتیم که به هر حال تحصیل کرده و دسترسی به بازار کتاب و اندیشههای جدید داشتهاست. دنیای امروز هم دنیای قدیم نیست.
روابط جهانی دنیا را به دهکدهای تبدیل کرده است. در واقع در همین وضع نیز بسیاری از منابع مطالعاتی در افغانستان در دسترس است. اکنون مانند قدیم نیست که دور از دسترس باشد. اطلاعات آپلود شده است در وبسایتها؛ سخنرانیها، مقالات و کتابها در کانالهای گوناگون در دسترساند و همه اینها میتواند در جهت غنای فرهنگی و تهییج و تحریک فکری مدد آفرینند. لذا امیدوار هستم.
همانطور که اشاره کردید در سالهای اخیر یک نسل نخبه کتابخوان و دغدغهمند در افغانستان متولد شده یا در حال تولد است و زنان و دختران در این میان، سهمی چشمگیر دارند. اگرچه شاید در پی تحولات اخیر، بار دیگر شاهد رکود و گسست باشیم. ارزیابی شما چیست و چه پیامدهایی در انتظار است؟
داستان وضعیت فعلی زنان افغانستان، واقعا تراژیک است و به جان آدمی آتش میزند؛ ولی چنانکه پیشتر گفتم نباید ناامید شد و به ناامیدی راه داد. هنر آدمی این نیست که دیگران برای او راه باز کنند. چیزی که برای من جالب است و در واقع از جامعه امریکایی خوشم میآید از این نکته و دوست داریم جامعه ما هم آن را بیاموزد این است که ما خیلی گرفتار گذشتهایم و گاهی اوقات هم حال. به آینده کم توجه میکنیم؛ ولی جامعه امریکایی خود را براساس آینده تعریف میکند. مفهوم ملت در امریکا مبتنی بر آینده است؛ برعکس جوامعی که میگویند تجربه تاریخی مشترک داریم، زبان مشترک داریم، دین مشترک داریم، اسطورهها و افسانههای مشترک داریم، قصههای مشترک داریم، امریکاییها اینچنین نیستند. نه تاریخ طولانی دارند و نه هم خیلی تاریخ مشترک؛ چون یک کشور مهاجرپذیر است. زبانها هم متفاوت است. در همین واشنگتن دیسی که پایتخت امریکاست شما وقتی به یک اداره دولتی زنگ میزنی وقتی به تلفون جواب میدهد از شما میپرسد که آیا انگلیسی میخواهید صحبت کنید یا اسپانیایی، و زبان سوم، اتیوپیایی است، یکی از کشورهای افریقایی؛ لذا بعضی از ادارات هم میگویند که اگر میخواهید به اتیوپیایی و حتی چینی میخواهید صحبت کنید این شماره را بزنید. زبان مشترک نیست، فرهنگ مشترک وجود ندارد. من در اوایل به دوستان امریکایی میگفتم که می خواهم خیلی بیشتر با «فرهنگ امریکایی» آشنا شوم به اصطلاح در مجالس و اجتماعات آن شرکت کنم. دوست امریکاییام میگفت که ما چیزی به نام «فرهنگ امریکایی» نداریم. میتوان فرهنگ «مسلمانها» بگویید، «فرهنگ اتیوپیایی ها» بگویید، «فرهنگ اسپانیاییها» بگویید، «فرهنگ فرانسویها» بگویید، «فرهنگ آلمانیها» بگویید… خب ما فرهنگهای گوناگون داریم. به فرهنگ آمریکایی فرهنگِ «دیگ جوشان» هم میگویند چون مانند دیگ آش است که هر نخود و لوبیایی و دالی در آن پیدا میشود ولی همه با هم در پررسس پخت، در هم میآمیزند. پس فرهنگ مشترک واحدی ندارند.
دین مشترک که اصلا وجود ندارد؛ آن چیزی که امریکیها را یکی میسازد آینده مشترک است. امریکا یعنی سرزمینی که ما میتوانیم باهم آیندهمان را بسازیم. در افغانستان هم اگر ما به آینده فکر کنیم و بخواهیم بسازیم – که این البته خواهش بزرگی است- میشود به آن سمت پیش رفت.
یک چیزی که هست این است که خیلی اوقات ما میگوییم که نمیگذارند، امکانات نیست، سخت است. اصلا هنر آدمی وررفتن و کلنجار رفتن با سختیهاست. اگر بگذارند خب دیگران میکنند به منِ مدعی، مجالی نیست. هنر آدمی، ساختن راه در عرصهای است که به نظر میرسد راه وجود ندارد؛ لذا من فکر میکنم که یک خودباوری ضرورت است و اینکه باید احساس کرد که جز خود ما کسی دیگر به درد ما نمیخورد.
اگر ما خود به درد خود نخوریم کسی دیگر نمیتواند کاری برای ما انجام بدهد. این را باید خانم افغان بفهمد، دختر افغان بفهمد، پسر افغان باید بفهمد که اگر خود آنها کاری نکنند کسی دیگر کاری برای آنها نمیکند و خود را هم کوچگ نیانگارد. موانع راه را بزرگ نبیند، آنقدر که احساس کند بر آن نمیتواند غالب شود. افراد بزرگ همواره کسانی بودند که خود را بزرگتر از موانع دیدند.
ناامیدی کفر است و نباید بانوان و دختران و زنان ما ناامید شوند؛ ولی نباید صرفا هم به بیانی روانشناسانه فروکاست؛ باید کار کرد، باید در واقع، جاهایی که لازم است آدم خطر کند. خود امریکاییها هم خیلی خطرها کردند.
وقتی تاریخ بردهداری در امریکا را میخوانیم وقتی تاریخ سیاهان را می خوانیم، نه تنها سیاهان خطر کردند که سفیدانی هم خطر کردند. کتابی را من درس میدهم در بحث نژادگرایی در بخش فلسفه که بخشی از آن مربوط به تاریخ سیاهان در امریکاست. ظلمهای وحشتناکی بر اینها رفته است؛ ولی در همان کتاب سخن میرود که از معلمان خوب سفیدپوست و زنانهای سفیدپوستی که خطر کردهاند. در روزگاری که درس دادن سیاهان ممنوع بود شبانه صنف و کلاس میماندند که اینها بیاموزند و البته فداکاری بیشتر را خود سیاهان انجام دادند.
زنهای ما میتوانند گروهی، با گروههای مختلف، برنامههای مطالعه، افزایش سطح معلومات، افزایش سطح سواد و… را انجام بدهند. دنیای امروز دنیایی است که خیلی از مرزها از بین رفتهاست. اگر کسی سواد بیاموزد، اگر کسی زباناش را قوی بسازد، اگر کسی ارتباطاتاش را قوی بسازد اگر کسی شروع کند به ارتباط برقرار کردن، راهی پیدا می شود.
به نظر من اگر خود خانمها به ناامیدی تن ندهند، اگر بتوانند اعضای خانواده خود را همراه بسازند، در کارهای مدنی اشتراک کنند، کارهای مدنی اصلا همین است.
یکی از چیزهایی که در ۲۰ سال گذشته اشتباه معنا شد همین «جامعه مدنی» بود. «جامعه مدنی» به این معنا نیست که من بروم یک انستیتوتی بزنم، مجوزی از دولت بگیرم بعد فندی بگیرم، پلانی به آنها بدهم، گزارشی و ادا و اطواری دربیاورم. جامعه مدنی یعنی جامعهای غیردولتی؛ جامعهای که دو تا دختر، دو تا پسر، پیر، جوان، باسواد، دارای هنر، کمتر دارای هنر، یکجا مینشینند و میخواهند کاری بکنند و پیش بروند. متاسفانه چون جامعه مدنی ما جامعه مدنی وارداتی است شکست خورده به نظر میرسد؛ ولی اصلا جامعه مدنی هیچ جایی را نمیشود از بین برد، جامعه مدنی افغانستان از بین نرفته؛ ولی خودباوری پیدا نکردهاست. دختر ما، خانم ما، دانشآموز ما، محصل ما، متعلم ما باید خودش راه خویش را پیدا کند و به خود باور داشته باشد و میتوان انتظار تغییر داشت. البته چنانکه بعدا خواهم گفت یکی از چیزهایی که ما گرفتارش میشویم آسیبها و مساله شتاب و عجله در کارهاست.
وضعیت دیروز و امروز و چشمانداز فردای ما در چارچوب مکاتب فلسفی، چگونه قابل تبیین است؟ آیا امکان دارد که این وضعیت در نهایت به یافتن راهی برای رهایی و رستگاری بیانجامد؟
ببینید رهایی و رستگاری یک امر ثابت و فیکس و کامل نیست، یک امر سیال است. یک امر دارای وجوه و ابعاد گوناگون است. یک امر ذی مراتب و لیولها و درجات گوناگون است. راه رستگاری و رهایی برای ما و برای هیچ کسی نه بسته بوده و نه میتواند بسته باشد؛ ولی رهایی و رستگاری یک آرمان است. درجاتی از رهایی را ما از دست میدهیم و درجاتی را به دست میآوریم.
هیچکس را نمیتوان گفت از ما آدمیان که کاملا رها و رستگار است؛ اما در باب جایگاه رهایی ما به هر حال یک چیزی که من از آن رنج میبرم این است که یکی از اتفاقات یا شاید به نظر من ریشه مشکلات ۲۰ سال اخیر همین بود که رهایی افراد، شکل گرفتن شخصیت افراد در جامعه ما مغفول واقع شد. «سوژه افغانی» شکل نگرفت. ۲۰ سال ما این فرصت را داشتیم؛ ولی از دست رفت؛ اما ۴۰ سال است که «سوژه افغانی» یعنی کسی که در این تاریخ و این فرهنگ زیسته است، او خودش را گم کردهاست در میان انواع ایدئولوژیها، مکتبهای فلسفی، حالا نمونه آخرش لیبرال دموکراسی به صورت مبتذلاش در جامعه ماست؛ ولی پیشتر از آن ایدئولوژی اسلامگرایی سیاسی، پیشتر از آن ایدئوژی چپی و مارکسیستی. در واقع ما به دنبال رهایی خود نبودیم.
اصلا ما در جامعه انکشافنیافته و به قول ایمانوئل کانت، جامعهای که به بلوغ عقلی و روشناندیشی نرسیده است، مجالی برای تعریف رهایی و رستگاری خودمان نداشتهایم رستگاری و رهایی ما رستگاری و رهایی تودهای و گلهای بوده است؛ ولی وجه خوب ۴۰ سال اخیر این بوده که ما را به عنوان افراد با این سؤال روبهرو کرده است که امروز ما میتوانیم بپرسیم امروز و فردای ما در چارچوب نگاههای فلسفی در باب رهایی و رستگاری کجاست، چه معنایی دارد؟ ما اکنون در ذیل تاریخ غرب و تاریخ جهان هستیم.
اگر ایران و پاکستان و عربستان در ذیل تاریخ غرب اند، ما در ذیل تاریخ ایران و پاکستان و عربستان هستیم؛ ولی هر جایی که خطر و تاریکی است، امکان نجات و نور هم وجود دارد. همین که عرض کردم روبهرو شدن با این سؤال اکنون برای ما جدی است.
اگر شکستها آدمی را بتواند به سؤالهای بنیادین بکشاند همیشه این شانس وجود دارد که یک معنای جدید و فهم تازه باز شود و در واقع روایت جدیدی از رهایی و رستگاری به وجود آید. من به این روایت یا روایتها امیدوارم و در واقع منتظرم که ببینم و حتما میبینم؛ به خاطر اینکه جریان زندگی چنین است. خیلی از چیزها آرام آرام میآیند و نهایتا خواهند آمد.
توصیهتان به عنوان یک متفکر، معلم و فیلسوف به نسل امروز ما چیست؟
من خیلی صحبت کردم و داخل همه صحبتها حتما بخشی از آن وجه توصیهای داشتند و میتوان آنها را استنباط کرد؛ لذا من دوست دارم بگذارم به خود دوستان. آن چیزی که من امیدوارم این است که مطالعه را فراموش نکنیم، مخصوصا مطالعه عمیق را، کتابهای درست را و بیرون آمدن از تفکرات کلیشهای که در دنیای امروز ما خیلی زیاد است در باب تاریخ، جامعه، فرهنگ، سیاست و…
هریک از ما اگر بکوشد که با زبانهای دیگر هم آشنایی جدی برقرار کند، امری بسیار بسیار بایسته و ضروری است در دنیای امروز. انگلیسی، زبان امروز دنیاست؛ ولی عربی هم بسیار مهم است.
خیلی از جوامعی که سرنوشت ۴۰ سال اخیر ما را نداشتهاند به مناسبت ثبات نسبتیای که داشتهاند از امکان تولید محتوا و متنهای خوب را برخوردار بودهاند. حتی کشورهای همسایه ما حتی پاکستان، بنگلهدیش و هند خیلی خوب اند و حتی بعضی از کشورهای عربی؛ لذا پیشنهاد من این است آموختن زبان دیگر را به طور جدی دنبال کنیم یعنی بتوانیم از متون آن زبان استفاده کنیم و این نکته مهمی است.
اعراض از سیاستزدگی، فهم ما از سیاست، فهم ما از دین، از فرهنگ، از تاریخ، فهمی بسیار یکبعدی، ظاهری و کلیشهای است. از این فهم باید بدر آییم مخصوصا سیاستزدگی. درست است که چون ما گرفتار سیاست هستیم و سیاستها وتغییر حکومت هاست که روان ما را تغییر می دهد. نه تنها حالت عادی ما را که حتی برنامه زندگی ما به طور وحشتناکی از سیاست اثر میپذیرد؛ ولی امیدوارم این به این نتیجه نیانجامد که احساس کنیم سیاست، فهم ما را، دنیای ما را و معنای زندگی را تشکیل میدهد و معنای تغییر را و نهایتا اینکه به هر حال خوب است به امکاناتی را که داریم توجه کنیم.
پیشتر هم عرض کردم که دنیای امروزی به دهکدهای تبدیل شدهاست. کتابها در گوشی ما در دسترس اند، مقالات و آثار گوناگون…
بشر به سمت وضعیت کاملا متفاوتی می رود. همین کمتر از یک سالی ست که مساله «هوش مصنوعی» در جامعه غربی انقلابی به پا کردهاست. حالا که من کار مقالات و تحقیقات و کارهای دانشجویان خودم را نگاه میکنم خب ما در دانشگاه از اپهایی استفاده میکنیم که نشان میدهد چه مقدار کار محصلان از هوش مصنوعی استفاده شدهاست.
اینها امکاناتی است که در دنیای امروز وجود دارد؛ شبکههای اجتماعی که در دنیای امروز وجود دارد. اینها را ما به عنوان یک شخص جوان در کانتکست افغانستان باید توجه کنیم؛ به هر حال از اینها چگونه میتوانیم بیشترین بهرهها را ببریم.
جوامعی را من میشناسم که از تلگرام، از سوشیال مدیا و از کلاب هوس به نحوی بسیار مثبت برای کارهای آموزشی، غنای فکری و فرهنگی استفاده میکنند؛ ولی جامعه ما کمتر از این ابزارهای انکشاف ذهنی به طور شایسته استفاده میکند. امیدوارم که ما و نسل جوان ما بتوانند از اینها استفاده بهینه بنمایند.
سپاسگزارم از اینکه این سخن طولانی مرا گوش کردید. آرزو میکنم که روزهای خوب، اندیشههای غنی و تاملات جدی و البته نشاط و تازگی، پیش رو داشته باشید. بدرود!
سپاس بیکران از اینکه وقت ارزشمندتان را در اختیار کابل ۲۴ قرار دادید و با دقت، فراست و بردباری شایسته یک دانشمند فعال و فکور به پرسشهای طولانی ما پاسخ دادید و بخشی از مسایل و دغدغههای نسل امروز را با ارزیابیهای عمیق علمی و رهنمودهای دلسوزانهتان همچون معلمی مهربان، پاسخ دادید. به نیابت از تمام اعضای تیم رسانهای خبرگزاری کابل ۲۴ برایتان روزگاری شاد و پربار آرزو میکنیم.