در فیلم کمدی خداحافظ احمقها، آرایشگری به اسم سوزی تراپت (با بازی ویرجین افیرا)، به خاطر تاثیر اسپریهای آرایشی، به یک بیماری نقص ایمنی مبتلا شده و در حال مرگ است.
او ۲۸ سال پیش پسرش را رها کرده و حالا آخرین آرزویش این است که او را پیدا کند. سوزی برای این کار به سراغ یک متخصص بدنام فناوری اطلاعات به اسم جان باپتیست کوچاس (آلبرت داپونتل) میرود که برای او به یک یار وفادار تبدیل میشود.
در صحنهای از فیلم «خداحافظ احمقها»، تری گیلیام در یک نقش فرعی خیلی کوچک ظاهر شده است؛ او نقش یک فروشندۀ اسلحه را در یک آگهی بازرگانی بازی میکند که دارد با شور و حرارت هفتتیرها و شاتگانها را معرفی میکند.
حضور گیلیام نشانهای از شیوۀ طنزپردازی آلبرت داپونتل است (که علاوه بر بازیگری، کارگردانی و نویسندگی فیلم را هم به عهده دارد). داپونتل طنزی صمیمانه با ابداعاتی عجیب و غریب دارد و نیرو و انرژی این طنز را برای روایت داستان آدمهای ضعیف و سرگشته به کار میگیرد.
شاید همۀ جوکهای فیلم خوب از کار درنیامده باشند، اما به هر حال این فیلم یکی از آن کمدیهای فرانسوی است که تماشاچیها را راضی میکند و آن تصوری را که مردم سایر کشورها از سینمای فرانسه دارند اصلاح میکند؛ چون خیلیها تصورشان از سینمای فرانسه فقط آن نوع فیلمهایی است که در آنها همیشه یک زن افسرده (معمولا ژولیت بینوش) از پنجره به بیرون خیره شده است.
در طرح داستانی نامتعارف و عجیب فیلم، دو شخصیت متفاوت که از قضا هر دو ناامید و افسرده هستند در کنار هم قرار میگیرند: سوزی تراپت آرایشگر که از یک بیماری کشندۀ نقص ایمنی رنج میبرد و تصمیم گرفته پسرش را بعد از سالها پیدا کند و جان باپتیست کوچاس که متخصص آیتی و کارشناس امنیت است و شغلش را به خاطر جوانهای تازه از راه رسیده از دست داده است؛ او تصمیم گرفته که در یک ویدئوی پخش زنده خودکشی کند و قبل از این که به خودش شلیک کند خطاب به کارفرماهایی که اخراجش کردهاند فریاد بزند: «خداحافظ احمقها!».
وقتی نقشۀ کوچاس عملی نمیشود و سوزی هم به یک متخصص کامپیوتر نیاز پیدا میکند که اطلاعاتی دربارۀ پسرش پیدا کند، مسیر این دو نفر به هم میرسد.
این یک شروعتر و تمیز و سرگرم کننده است که شامل یک فلاشبک مفرح به جوانی سوزی هم هست. در ادامه، جستجوهای این دو نفر آغاز میشود. در این جستجو سوزی و جان باپتیست از یک مسئول بایگانی نابینا (نیکولاس ماری) کمک میگیرند تا اطلاعات تماس پسر گمشده را پیدا کنند.
فیلم خداحافظی احمقها پر است از موفقیتهای لحظۀ آخری، تعقیب و گریزهای ماشینی (آن هم در حالی که مسئول بایگانی نابینا پشت فرمان نشسته)، و صحنههای کندی که به بیننده اجازه نفس کشیدن میدهند (مثل صحنهای که قابلۀ مبتلا به آلزایمر، نمیتواند جزئیات زایمان سوزی را به خاطر بیاورد).
داپونتل با مهارت بسیار زیادی توانسته است عناصر طنز را در کنار طنین عاطفی تاثیرگذار فیلم حفظ کند و این به خصوص در یک سوم آخر فیلم قابل مشاهده است.
مضامین مختلف فیلم (از نقد بوروکراسی گرفته تا نشان دادن عشق محجوبانه و خطرات زندگی کردن بدون هیچ ردپایی در فضای دیجیتال) پخش و پلا و پراکنده نیستند. آنچه که اینها را به هم وصل میکند، ارتباط رو به رشد سوزی و جان باپتیست است که افیرا و داپونتل به خوبی از عهدۀ نشان دادنش برآمدهاند. آنها مثل چسبی هستند که همه چیز را در فیلم به هم پیوسته نگه میدارد. این فیلمی است که ارزش دیدن دارد.