آقای نبی ساقی در پست آخر خود نوشتهاند کسانی که در منطقه برچی زندگی کنند، پس از چند نسل، تدریجا هزاره خواهند شد. متن او سبب شد تا پس از مدت بسیار طولانی-زمانیکه کتاب تجربه مدرنیته از مارشال برمن را خوانده بودم- به مسئله چیستی شهر تأمل کنم.
کابل ۲۴: آنچه را در زیر میخوانید محصول همان تأمل است. اما احساس میکنم که موضوعات مطرحشده در این فرسته هنوز خام اند و به پختگی لازم نرسیده اند. از این رو نقدها و نظریات شما بر آن میتوانند سبب شوند تا به این موضوعات عمیقتر بیندیشیم و در مورد علمیتر صحبت کنیم.
طبق روایت مارشال برمن شهر مرکز تجربه مدرنیته است؛ شهر بهمثابهٔ فضای مدرن، باید بستر همزیستی، تعامل فرهنگی و تولید هویت شهروندی باشد. با تجربه مدرنیته شهر محلی برای گذار از تعلقات قومی به هویت مدنی تلقی میشود. جایی که افراد نه بر پایهٔ قومیت، بلکه بهمثابهٔ شهروندان با حقوق برابر تعریف میشوند.
اما این آرمان زمانی محقق میشود که نظم فضایی شهر متقارن، ریزومی و متجانس باشد؛ یعنی اقوام و گروههای فرهنگی مختلف در هم تنیده و در فضاهای مشترک زیست کنند. در غیر اینصورت، شهر به جزایری از فضاهای گسسته بدل میشود که در آن، تعلق قومی بر تعلق مدنی غلبه مییابد.
منطقهٔ برچی در کابل، نمونهای بارز از اخلال در این نظم متقارن شهری است. تمرکز بالای قوم هزاره در این منطقه، به شکلی از توزیع نامتقارن قومی انجامیده که پیامدهای اجتماعی و هویتی قابل توجهی دارد.
در چنین فضایی، شهر دیگر نه بهمثابهٔ فضای عمومی، بلکه چون پناهگاهی برای یک قوم خاص فهم میشود. این امر موجب میشود که فرایند شکلگیری هویت شهروندی که نیازمند مواجهه با تفاوت، گفتوگو و تعامل است، مختل شود و در عوض، خردههویتهای قومی تقویت گردند؛ هویتهایی که ریشه در ساختارهای پیشامدرن دارند و با منطق شهر مدرن ناسازگارند.
پیامد این تمرکز قومی، ظهور گتوهای قومی در دل شهر است؛ فضاهایی که بهجای برقراری پیوند با کل شهر، با منطق درونگرا و بسته عمل میکنند. در چنین ساختاری، فضاهای عمومی مانند مکاتب، بازارها و فضاهای فرهنگی از نقش میانجی میان قومیتها تهی میشوند و نقش خود را در تولید تجربهٔ شهری و تجربه مدرنیته از دست میدهند.
بنابراین، شهروندی بهمثابهٔ یک تجربهٔ مشترک، جای خود را به تعلقات قومی میدهد و شهر از یک کل منسجم مدنی، به مجموعهای از جزایر فرهنگی-قومی فرو میکاهد. بازاندیشی در توزیع فضایی جمعیت و سیاستهای شهری برای برقراری توازن قومی، پیششرط احیای معنای شهر بهمثابهٔ فضای مدنی است.
با این حال، تحولات جدید فضایی که در منطقهٔ برچی -و در تمام کابل- در حال شکلگیریاند—از جمله اعمار سرکهای جدید —نقطهٔ چرخشی مهم در جهتگیری فضایی کابل بهحساب میآیند. این تحولات، ظرفیت آن را دارند که ساختار گتوگونه و بستهٔ برچی را به فضایی باز، قابل نفوذ، و مرتبط با دیگر نقاط شهر بدل سازند.
چنین تغییری میتواند به تدریج به تجانس ترکیب نفوس و متقارن شدن توزیع قومی جمعیت بینجامد؛ امری که پیششرط بازسازی هویت شهروندی و خروج از وضعیت شبهروستایی کابل است.
به عبارت سادهتر با تغییراتی که قرار است در نتیجه انکشاف شهری بیایند، پس از چندی، برچی منطقه خاص هزارهها نه، بلکه محل زیست افراد از هکه اقوام طوری خواهد بود که هیچ تفاوت معناداری بین ترکیبهای قومی وجود نداشته باشد.
در واقع، به نظر میرسد این نوع تغییرات فضایی، نهفقط پروژههای عمرانی، بلکه تلاشی آگاهانه برای شهریسازی واقعی کابل باشند. اینگونه است که کابل از یک «روستای آباد کانکریتی» به یک شهر بالمعنی کلمه نزدیک میشود.
تذکر: این پست در مورد مسئله قومیت نه، بلکه در مورد چیستی شهر است.
پ ن: در این پست میتوانید به جای نام برچی، نام هر منطقه دیگر کابل را که منحصر به یک قوم بوده است، مانند منطقه سرای شمالی، کمپنی، هودخیل…نیز بگذارید.
جمشید مهرپور