دیالکتیک روشنگری و اخلاق اسپینوزا

دیروز با دوستی دربارهٔ اخلاق جهان مدرن گفت‌وگو داشتم. بحث بر سر چگونگی طرح‌ریزی یک نظام اخلاقی درون‌ماندگار، به‌جای اخلاقیات ترانسندنتال بود. روشنگری و اسپینوزا—که از پیشگامان این جریان است—با برانداختن بنیادهای اخلاقیات ترانسندنتال مبتنی بر مذهب، بستر شکل‌گیری اخلاق مدرن را فراهم کردند؛ امری که با کتاب اخلاق اسپینوزا محقق شد. بااین‌حال، اخلاق اسپینوزا اخلاق به معنای متعارف کلمه نیست، بلکه، همان‌گونه که ژیل دلوز می‌گوید، نوعی کردارشناسی است.

کابل ۲۴: در کلان‌روایت اخلاقیات سنتی و هستی‌شناسی پیشامدرن، ذات انسان تحقق‌نیافته است، اما تمام زندگی به‌سوی تحقق آن ذات و غایتش پیش می‌رود. در کتاب «جهان اسپینوزا»ی دلوز می‌خوانیم که تا زمانی که چنین روایتی از هستی انسان وجود داشته باشد، نیاز به ذاتی دیگر احساس می‌شود که از غایت ذات انسان آگاه باشد و راه‌های دستیابی به آن را بداند. او بر مبنای این دانش، صلاحیت تعیین تکلیف و صدور بایدها و نبایدها را نیز دارد. به‌عبارت‌دیگر، اخلاقیات ترانسندنتالِ مبتنی بر مذهب، تکلیف‌محور است و بر پایهٔ الزامات و تکالیف اخلاقی شکل گرفته است. اما اسپینوزا، با تبدیل اصل «چه باید کرد» به «چه می‌توان کرد»، اخلاق را به توان بدن‌ها بازمی‌گرداند؛ اخلاقی که، به قول نیچه، نه با مفاهیم خیر و شر، بلکه با مفاهیم خوب و بد تعریف می‌شود.

اینجاست که اخلاق اسپینوزا با تبارشناسی اخلاق نیچه همگرا می‌شود. نیچه، با پروژهٔ ارزش‌گذاری مجدد ارزش‌ها که نقدی بر اخلاقیات کین‌توزانهٔ فرودستان است، همان معیاری را برای نظم اخلاقی والا برمی‌گزیند که اسپینوزا در اخلاق تبیین و ممکن کرده‌بود.

به‌گمانم، یکی از دلایلی که نیچه اسپینوزا را یگانه پیشگام خود می‌داند، همین گذار از ترانسندنتالیسم و خیر و شر به ساحتِ «فراسوی خیر و شر» (حوزهٔ خوب و بد) است. بنابراین، اگر بخواهیم در جهان مدرن نظام اخلاقی‌ای بنا کنیم، ناگزیر باید به اخلاق اسپینوزا رجوع کنیم.

اما هورکهایمر و آدورنو در کتاب دیالکتیک روشنگری یکی از شدیدترین نقد‌ها را بر اخلاق اسپینوزا به خصوص مفهوم صیانت نفس (کوناتوس) او وارد کردند. دیالکتیک روشنگری را می‌توان یکی از رادیکال‌ترین نقدهایی دانست که تاکنون بر روشنگری و مدرنیته صورت گرفته‌است.

برخلاف دیگر انتقادات، این اثر نه‌تنها مدرنیته را ناقص یا دچار انحراف نمی‌داند، بلکه استدلال می‌کند که خود روشنگری، از بنیاد، حامل تناقضی درونی است که اجتناب‌ناپذیر به سلطه و سرکوب مدرن انجامیده است. آدورنو و هورکهایمر نشان می‌دهند که روشنگری، در تلاش برای رهایی از اسطوره و جهل، به منطقی خودویرانگر گرفتار شد که نه‌تنها طبیعت، بلکه خود انسان را نیز سرکوب کرد. از نظر آن‌ها، عقلانیت ابزاری، که در ابتدا قرار بود ابزار پیشرفت باشد، به سازوکار کنترل و سلطه تبدیل شد و در نهایت، بنیان نظام‌های سرکوب‌گر مدرن را شکل داد.

در این چارچوب، آدورنو و هورکهایمر فلسفه‌ی اسپینوزا را نیز به نقد می‌کشند و معتقدند که علی‌رغم تلاش او برای تعریف آزادی بر مبنای شناخت عقلانی، فلسفه‌اش در نهایت به ایجاد عقلانیتی انجامید که به عقلانیت و سلطه‌ی ابزاری منجر شد.

به‌ویژه، مفهوم صیانت نفس در اخلاق اسپینوزا، که در ابتدا به تلاش برای حفظ و گسترش وجود مربوط می‌شد، در بستر عقلانیت ابزاری مدرن به منطقی برای رقابت، سلطه، و حذف دیگری تبدیل گردید. آنچه در ابتدا یک اصل طبیعی برای بقا بود، در مدرنیته به توجیهی برای سرمایه‌داری، بهره‌کشی، و قدرت‌یابی مبتنی بر سرکوب تبدیل شد.

در نتیجه، روشنگری، که اسپینوزا از پیشگامان آن بود، نه‌تنها به آزادی واقعی نینجامید، بلکه با تثبیت ساختارهای عقلانی‌ای که سلطه را در اشکال جدید بازتولید می‌کنند، خود به بستری برای سرکوب بدل شد.

با اینحال در جهان مدرن اگر بخواهیم نظام اخلاقی درون‌ماندگار و نا-ترانسندنتال را پی‌ریزی کنیم، به کدام هستی‌شناسی و کردارشناسی دیگری جز اخلاق اسپینوزا رجوع کرد؟

مسئله اینست.

جمشید مهرپور _کابل

editor
کابل ۲۴ یک خبرگزاری مستقل است، راوی رویدادهای تازه افغانستان و جهان در ۲۴ ساعت شبانه‌روز. کابل ۲۴ در بخش‌ بازتاب‌ خبرهای تازه، تهیه‌ گزارش‌، ارائه تحلیل‌های کارشناسانه و حمایت از حقوق انسانی همه مردم افغانستان به ویژه زنان و اقلیت‌ها، و تقویت‌ و ترویج آزادی‌های اساسی و انسانی فعال خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *